هامشدیکشنری عربی به فارسیپياده رو , گام زن , ولگرد , تبصره , شرح , يادداشت ته صفحه , زير نگاشت , حاشيه , تفاوت
هامشلغتنامه دهخداهامش . [ م ِ ] (ع اِ) حاشیه ٔ کتاب لغت . مولد است . (از اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مرز. حاشیه . مقابل متن و بوم : متناً و هام
وَقُودُهَافرهنگ واژگان قرآنهیزمش - آتش گیرانه اش (وقود:ماده سوختنی مثل هیزم یا آنچه باعث سوختن شود مثل فندک)
سهیمشدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی هیمشدن، شرکت کردن، شریک شدن، داخل شدن، عضو شدن، همکاری کردن دُنگی خرج کردن، سهیمبودن، سهم داشتن
تنگزلغتنامه دهخداتنگز. [ ت َ گ ِ ] (اِ) نام درختی است که خارهای بسیار تیز دارد و گل آن مانند گل کاسنی باشد و آتش هیزمش بغایت تند و تیز بود. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ
خرزنلغتنامه دهخداخرزن . [ خ َ زَ ] (اِ مرکب ) تازیانه که بدان خر را رانند. (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) : شیر غران هیزمش را می کشیدبر سرهیزم نشسته آن سعیدتازیانه ش مار نر بود
هیملغتنامه دهخداهیم . (اِ) هیمه .هیزم سوختنی . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : دلم مرگ پسرعم سوخت و در جانم زد آن آتش که هیمش عرق شریان گشت و دودش روح حیوانی .خاقانی .