هکاتم پلیسلغتنامه دهخداهکاتم پلیس . [ هَِ ت ِ پ ُ ] (اِخ ) شهر صددروازه . این نام را یونانیان به دامغان داده اند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به ایران باستان پیرنیا ص 1621 و 1636 شود.
هکاتلغتنامه دهخداهکات . [ هَِ ] (اِخ ) به اصطلاح یونانیان ، ربةالنوع شکار. (از تعلیقات نصراﷲ فلسفی بر ترجمه ٔ تمدن قدیم فوستل دُ کولانژ).
هکاتهلغتنامه دهخداهکاته . [ هَِ ت ِ ] (اِخ ) از مورخان یونانی قرن ششم ق . م . است که از اهالی می لث بوده و آثار وی بر جای نمانده است . (از ایران باستان پیرنیا ص 66).
تکاتملغتنامه دهخداتکاتم . [ ت َ ت ُ ] (ع مص ) پنهان کردن حدیثی را بین خود. (از اقرب الموارد): تکاتموا الامر؛ پنهان کردند آن کار را بعضی از بعضی . (ناظم الاطباء).
پرندلغتنامه دهخداپرند. [ پ َ رَ ] (اِ) جامه ٔ ابریشمین بی نقش و ساده . فرند. (رشیدی ). ابریشمینه ٔ سیاه بهترینش ختائی . حریر. حریر ساده . (فرهنگ اسدی ) (صحاح الفرس ) (برهان ) (غ
حریرلغتنامه دهخداحریر. [ ح َ ] (ع اِ) ابریشم . (اختیارات بدیعی ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (منتهی الارب ). مستخرج از قز پس از تنقیه ٔ آن و خروج کرم و آنچه از قز گیرند پس ازخبه کردن ک
بلغتنامه دهخداب . (حرف ) حرف دوم است از الفباء فارسی و نیز حرف دوم از الفبای عربی و همچنین حرف دوم از ابجد و آنرا «با» و «باء» و «بی » خوانند. و آن یکی از حروف محفوره ، شفهیه
کهلغتنامه دهخداکه . [ ک ِ ] (موصول ، حرف ربط، ادات استفهام ) «که » از نظر لغوی به معانی ِ کس ، کسی که ، و مرادف «الذی » و «التی » عربی و جز اینهاست و برحسب موارد استعمال گوناگ
دیدنلغتنامه دهخدادیدن . [ دی دَ] (مص ) مصدر دیگر آن به قیاس بینیدن و اسم مصدرش بینش است . (از یادداشت مؤلف ). نگریستن . رؤیت کردن . نگریدن . نگاه کردن . نظر انداختن . عیان . م