impactدیکشنری انگلیسی به فارسیتأثیر، ضربه، اصابت، اثر شدید، ضربت، ضرب، تماس، بهم فشردن، پیچیدن، زیر فشار قرار دادن، با شدت ادا کردن، با شدت اصابت کردن
impartدیکشنری انگلیسی به فارسیتحویل دادن، ابلاغ کردن، افشاء کردن، رساندن، بیان کردن، سهم دادن، بهرهمند ساختن، افاضه کردن
imparkدیکشنری انگلیسی به فارسیغیر عادلانه، در محوطه نگاه داشتن، در اغل نگاهداشتن، در پارک یا جنگل محصور کردن
impeachدیکشنری انگلیسی به فارسیامپراطوری، متهم کردن، بدادگاه جلب کردن، احضار نمودن، عیب جویی کردن، تردید کردن در، باز داشتن، اعلام جرم کردن