هویدافرهنگ مترادف و متضادآشکار، آشکارا، بدیهی، پدید، پدیدار، پیدا، جلی، ظاهر، مبرهن، محسوس، مرئی، مشهود، معلوم، نمایان، نمودار، نمودار، واضح ≠ پنهان، پوشیده
هویدادیکشنری فارسی به انگلیسیapparent, clear, conspicuous, definite, distinct, evident, manifest, obvious, outward, overt, palpable, patent, plain, sharp, transparent
هویدالغتنامه دهخداهویدا. [ هَُ وَ / وِ ] (ص ) آشکار. (انجمن آرا) (آنندراج ). آشکارا. ظاهر. (برهان ). پیدا. (انجمن آرا). روشن . (برهان ). سخت پیدا. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). نمایان .
تفسیر کردنلغتنامه دهخداتفسیر کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آشکار و هویدا کردن سخن . ترجمه کردن . شرح کردن و بیان کردن سخنی از زبانی بزبانی دیگر و یا توضیح کردن سخنی غامض را بزبانی
واضح کردنلغتنامه دهخداواضح کردن . [ ض ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آشکار کردن . هویدا کردن . ایضاح : لحب الطریق لحباً، واضح و روشن کرد راه را. (منتهی الارب ). || ثابت و روشن کردن . || از تی
عیان کردنلغتنامه دهخداعیان کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آشکار کردن . برملا ساختن . واضح گرداندن . هویدا کردن . مشهور ساختن : وز میی کآسمان پیاله ٔ اوست آفتابی عیان کنید امروز. خاقانی
پیدا کردنلغتنامه دهخداپیدا کردن . [ پ َ / پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اظهار کردن . نمایاندن . عرض . عرض کردن . افصاح . آشکار کردن . ظاهر ساختن . واضح کردن . روشن کردن . هویدا کردن . صَدع
ترتیللغتنامه دهخداترتیل . [ ت َ ] (ع مص ) هویدا کردن . (تاج المصادر بیهقی ). هویدا کردن سخن . (زوزنی ) (دهار). پیدا کردن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). نیکو کردن تألیف کل