حوجلغتنامه دهخداحوج . [ ح َ ] (ع اِمص ) سلامت . (اقرب الموارد) (آنندراج ). گویند: حوجاً لک ؛ اَی سلامة. (اقرب الموارد) (آنندراج ) (محیط المحیط) . || (مص ) نیازمند شدن . (منتهی
هوجلغتنامه دهخداهوج . (اِخ ) دهی است از بخش ورزقان شهرستان اهر. دارای 119 تن سکنه ، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله است . در دو محل به نام هوج بالا و پایین بنا شده و سکنه ٔ ه
هوژهلغتنامه دهخداهوژه . [ ژَ / ژِ ] (اِ) پرنده ای است کوچک و آن را به عربی صعوه میگویند. و با زای هوز، صفاهانیان چکاوک را گویند. (برهان ). ابوالملیح .
هوژهلغتنامه دهخداهوژه . [ ژَ / ژِ ] (اِ) پرنده ای است کوچک و آن را به عربی صعوه میگویند. و با زای هوز، صفاهانیان چکاوک را گویند. (برهان ). ابوالملیح .
چکاوکفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. (زیستشناسی) پرندهای کوچک و خوشآواز شبیه گنجشک با تاج کوچکی بر روی سر؛ چرز؛ مانوک؛ مانورک؛ جل؛ جلک؛ ژوله؛ هوژه؛ خجو؛ خاکخسپه: ◻︎ هر چکاوک را رسته ز بر سر