هوشمندیلغتنامه دهخداهوشمندی . [ م َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی هوشمند. ذکاء. ذکاوت . فطانت : جوانان ورا پاسخ آراستنددل هوشمندی بپیراستند. فردوسی .بالای سرش ز هوشمندی میتافت ستاره ٔ بلندی .سعدی .
هوشمندیفرهنگ مترادف و متضادادراک، بخردی، خردمندی، دها، ذکاوت، زیرکی، فراست، فقاهت، هوشیاری ≠ بیخردی، نابخردی
ناهوشمندیلغتنامه دهخداناهوشمندی . [ م َ ] (حامص مرکب ) ناهوشیاری . بی هوشی . بی عقلی . بی فراستی . ابلهی . کانائی . کودنی . بلاهت . ناهوشمند بودن . مقابل هوشمندی . رجوع به ناهوشمند و هوشمندی شود.