هوس کاریلغتنامه دهخداهوس کاری . [ هََ وَ ] (حامص مرکب ) در پی هوس بودن : هوس کاری آن فرهاد مسکین نشان جوی شیر و قصرشیرین .نظامی .
هوسدیکشنری عربی به فارسیديوانه کردن , فکر کسي را مختل کردن , ديوانگي , شور , شوق , ترک , شکاف , شيدايي , عشق , هيجان بي دليل وزياد , عقده روحي , فکر داءم , وسواس
ویرلغتنامه دهخداویر. (اِ) بیر. بر. از ویر؛ یعنی ازحفظ کردن و به خاطر نگاه داشتن . (برهان ). || حفظ. حافظه . (یادداشت مرحوم دهخدا) : بپرسید نامش ز فرخ هجیربگفتا که نامش ندارم به
دوانیدنلغتنامه دهخدادوانیدن . [ دَ دَ ] (مص ) دواندن . کسی یا جانوری را به دویدن واداشتن . اسب را به تاخت درآوردن . با عجله بردن . تاختن . بسرعت راندن . به حال دو بردن . (یادداشت م
دنگ کسی گرفتنفرهنگ انتشارات معین(دَ گِ کَ. گِ رِ تَ) (مص ل .) (عا.) هوسِ بی موقع برای انجام کاری کردن .
رینلغتنامه دهخدارین . [ رَ ] (ع مص ) چیره شدن هوا و هوس بر دل . (از اقرب الموارد). غالب و چیره شدن گناه بر دل کسی . قوله تعالی : کلا بل ران علی قلوبهم . (قرآن 14/83). غلب . (من
سرسریلغتنامه دهخداسرسری . [ س َ س َ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) سخنی و کاری که بی اندیشه و تأمل کنند و بگویند. (رشیدی ). کنایه از کارو سخنی باشد که بی تأمل و اندیشه بکنند و بگویند. (ا