هوسلغتنامه دهخداهوس . (اِ) هوا و هوس باشد. (برهان ) : در قدح کن ز حلق بط خونی همچو روی تذرو و چشم خروس رزم بر بزم اختیار مکن هست ما را به خود هزاران هوس .ابن یمین .
هوسلغتنامه دهخداهوس . (اِخ ) ژان . از روحانیان چک ، متولد 1368 و محروق در 1415 م . رجوع به ژان هوس شود.
هوسلغتنامه دهخداهوس . [ هََ ] (ع مص ) نوعی از رفتار که بر زمین تکیه کنان روند. (منتهی الارب ). || نرم راندن . (تاج المصادر). || کوفتن . (منتهی الارب ) (دهار) (از اقرب الموارد). || شکستن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || به شب گشتن . (منتهی الارب ). به شب گردیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || ن
هوسلغتنامه دهخداهوس . [ هََ وَ ] (اِخ ) دهی است از بخش فریمان شهرستان مشهد. دارای 390 تن سکنه ، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله ، میوه و چغندر است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
هوسلغتنامه دهخداهوس . [ هََ وَ ] (ع اِ) نوعی از جنون . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || هلاک . (اوبهی ). || خواهش و آرزو و ریژ وهوا و آرزوی نفس . (ناظم الاطباء). پویه . بویه . میل . هوا. خواست دل . میل و خواهش موقت و ناپایدار. در تداول فارسی به معنی خواهش است بی استحکام و از روی سبکی بی روی
قانون گاوسGauss' lawواژههای مصوب فرهنگستانیکی از نشانههای سطح زیرین لایه که معمولاً در ابعاد کوچکتر از یک متر دیده میشود و شامل فرورفتگیهای حبابیشکل کمابیش عمیق و برآمدگیهای نامنظمی است که حاصل فرورفتگی ذرات آواری ماسه و ذرات درشتتر در بستر گِلی یا رُسی است
نگاشت گاوسGauss mapواژههای مصوب فرهنگستاننگاشتی که به هر نقطه از رویه، بُردارِ قائم یکة همان نقطه را نسبت میدهد
نقطههای گاوسGauss pointsواژههای مصوب فرهنگستاننقطههای کانونی و گرهی و اصلی در هر عدسی یا سامانۀ عدسیها متـ . نقطههای اساسی cardinal points
دهانهپوشبندhatch bar 1, hatch clamping beamواژههای مصوب فرهنگستانبستی متشکل از الوارهای چوبی یا تسمههای فلزی که بر روی دهانهپوش نصب و گاه پیچ میشود تا از باز شدن و جابهجایی دهانهپوش براثر باد و دیگر عوامل طبیعی جلوگیری شود
زهوار دهانهپوشhatch batten, battening bar, hatch bar 2, battening ironواژههای مصوب فرهنگستانتسمهای فلزی که از آن برای محکم کردن دهانهپوش استفاده میکنند
هوسربلغتنامه دهخداهوسرب . [ رُ ] (اِ) به لغت زند و پازند به معنی نیک نامی و نام نیک باشد. (برهان ). قرائتی است از کلمه ٔ پهلوی هوسرو به معنی نیک شهرت . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
هوسانهلغتنامه دهخداهوسانه . [ هََ وَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) آنچه پزند زن آبستن را به خواهش او. طعام که کسان برای زن آبستن یا ناقهی فرستند مربوط به هوس . آنچه از خوردنی یا میوه که برای بیمار شفایافته یا زن باردار به گاه ویار او برایش بفرستند. ویارانه . (از یاددا
هوسملغتنامه دهخداهوسم . [ هََ س َ ] (اِخ ) ناحیتی است خرد به دیلمان از دیلم خاصه . (حدود العالم ). از نواحی بلادجبل در پشت طبرستان و دیلم . (معجم البلدان ). نام ولایتی است از مازندران مشهور به رودسر. (انجمن آرا).
whimwhamدیکشنری انگلیسی به فارسیwhimwham، هوس، هوا و هوس، خیال، وسواس، شییء یا چیز هوس انگیز و خیالی، علاقه دمدمی
whimwhamsدیکشنری انگلیسی به فارسیwhimwhams، هوس، هوا و هوس، خیال، وسواس، شییء یا چیز هوس انگیز و خیالی، علاقه دمدمی
هوس راندنلغتنامه دهخداهوس راندن . [ هََ وَدَ ] (مص مرکب ) هوس باختن . شهوت راندن : مگر روزگاری هوس راندمی ز خود گرد محنت بیفشاندمی .سعدی .
هوس شدنلغتنامه دهخداهوس شدن . [ هََ وَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به هوس آمدن . آرزو و خواهانی یافتن : طبع تو را تا هوس نحو شدصورت علم از دل ما محو شد.سعدی .
هوسربلغتنامه دهخداهوسرب . [ رُ ] (اِ) به لغت زند و پازند به معنی نیک نامی و نام نیک باشد. (برهان ). قرائتی است از کلمه ٔ پهلوی هوسرو به معنی نیک شهرت . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
هوس باختنلغتنامه دهخداهوس باختن . [ هََ وَ ت َ ] (مص مرکب ) هوس بازی کردن . در پی هوس رفتن : هیچکس عیب هوس باختن ما نکندمگر آن کس که به دام هوسی افتاده ست . سعدی .نشاید هوس باختن با گلی که هر بامدادش بود بلبلی .<p class="author"
درهوسلغتنامه دهخدادرهوس . [ دِ هََ ] (ع ص ) سخت و درشت . (منتهی الارب ). شدید. (اقرب الموارد). دَراهس . و رجوع به دراهس شود.
پیرهوسلغتنامه دهخداپیرهوس . (اِخ ) نام دیگر او ن ِاُپت ُلِم پسر اخیلس و دِای دامی . پس از تسخیر تروا آندرُ ماک بیوه ٔ هِکتر را که اسیر گرفته بودبزنی کرد و چون بیونان بازگشت پادشاهی اپیر را اساس نهاد (از اساطیر یونانی ). نیز رجوع به پیروس شود.
پیرهوسلغتنامه دهخداپیرهوس . (اِخ ) پادشاه اپیر. مولد حدود 318 ق .م . وی بعلت جنگهائی که باروم کرد مشهورست اما او برخلاف نصایح عاقلانه ٔ وزیر مشاور خردمند خود موسوم به سیبیاس لشکری به ایطالیا بحرب روم فرستاد و در دو میدان هراکله و آسکولوم (<span class="hl" dir="
رهوسلغتنامه دهخدارهوس . [ رَهَْ وَ ] (ع ص ) بسیارخوار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اکول . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). شکم خواره . شکم باره . (یادداشت مؤلف ). فراخ شکم . (مهذب الاسماء).
ژان هوسلغتنامه دهخداژان هوس . (اِخ ) نام یکی از روحانیون چک مولد هوزی نتز (بوهم ). وی در باب تعلیمات ویکلیف مبنی بر اصلاح مذهب مسیح و اعتراض بر پاره ای از پاپها خطابه هائی بسال 1398 م . در دارالفنون پراگ انشاد کردو پیروانی بسیار یافت ، بدین مناسبت پاپ به تشکیل ش