هوازنلغتنامه دهخداهوازن . [ هََ زِ ] (اِخ ) نام پدر شیخ ابوالقاسم قشیری عارف معروف است . رجوع به ابوالقاسم شود.
هوازنلغتنامه دهخداهوازن . [ هََ زِ ] (اِخ ) نام قبیله ای است از نسل سبا. (سمعانی ). قبیله ای است از قیس . (منتهی الارب ). از قبایل قیس و آنان فرزندان هوازن بن منصوربن عکرمةبن حفص
حواضنلغتنامه دهخداحواضن . [ ح َ ض ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حاضنة. (ناظم الاطباء).- سفع حواضن ؛ دیگ پایه های لازم گیرنده ٔ جای . (از منتهی الارب ).
هوازنی 1airblastingواژههای مصوب فرهنگستانتمیز کردن سطح بیرونی یا درونی اجسام بهوسیلۀ هوا، با اعمال فشار زیاد
غزوه ٔ هوازنلغتنامه دهخداغزوه ٔ هوازن . [ غ َزْ وَ ی ِ هََ زِ ] (اِخ ) یا غزوه ٔ حنین . رجوع به حنین و هوازن شود.
غزوه ٔ هوازنلغتنامه دهخداغزوه ٔ هوازن . [ غ َزْ وَ ی ِ هََ زِ ] (اِخ ) یا غزوه ٔ حنین . رجوع به حنین و هوازن شود.
ضبعانلغتنامه دهخداضبعان . [ ض َ ] (اِخ ) نام بلاد هوازن ، ذکر آن در شعر آمده است . (معجم البلدان ). ضَبعان ؛ (مثنی ) موضعی است . (منتهی الارب ).
ربیعةلغتنامه دهخداربیعة.[ رَ ع َ ] (اِخ ) پدر حیی (تیره ای ) از هوازن . و آن ربیعةبن عامربن صعصعاء است و اینها پسران مجدند و مجدنام مادر اینها بوده . (آنندراج ) (از منتهی الارب )