هنیزلغتنامه دهخداهنیز. [ هََ ] (اِخ ) دهی است از بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین . دارای 252 تن سکنه ، آب آن از چشمه سار و محصول عمده اش غله ، سیب ، شلغم ، گردو، بادام و کرچک و ک
هنیزلغتنامه دهخداهنیز. [ هََ ] (ق ) هنوز. تا حال . تا اکنون . (برهان ) : که ای فر گیتی یکی لخت نیزیکایک نبایست آمد هنیز. فردوسی .کسی را که درویش باشد هنیزز گنج نهاده ببخشیم چیز.
حنیذلغتنامه دهخداحنیذ. [ ح َ ] (ع اِ) بریان کرده . (ترجمان عادل ). گوسپند و گوساله ٔ بریان کرده باشد در مغاکی . || گوسپند گرم که بعد از بریان کردن هنوز آب از آن میچکیده باشد. (م
هِریزگویش بختیاریریشه چمن خودرو (این ریشه بند بند و رونده است و از هر بند آن یک شاخه جدید روید و هرگاه یک بند خشک شده از بن ریشه که بسیار براق و سفت است به آب برسد، رشد مىکند).
هرنیزلغتنامه دهخداهرنیز. [ هَِ ] (اِ) تعین و چیزی بخود سپردن باشد.(برهان ). دساتیری است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).- هرنیزمند . رجوع به هرنیزمند شود.|| تعیین و قرار دادن چنانکه
هرنیزمندلغتنامه دهخداهرنیزمند. [ هََ م َ ] (ص مرکب ) صاحب تعین به لغت زند و پازند. (برهان ). دساتیری است . رجوع به هرنیز و فرهنگ دساتیر ص 274 شود.
مغیرةلغتنامه دهخدامغیرة.[ م ُ غ َی ْ ی َ رَ ] (ع ص ) مغیره . تأنیث مغیر. ج ، مغیرات . دگرگون شده ها. تغییریافته ها : و از جمله ٔ مغیرات هنیز به معنی هنوز. (المعجم ص 231). || (اص
حذفلغتنامه دهخداحذف . [ ح َ ] (ع مص ) بیفکندن . افکندن . (دهار) (دستوراللغة). انداختن . (از منتهی الارب ). انداختن و افکندن چیزی را. || حذف از ذنب فرس ؛ گرفتن موی از دم اسپ و ب
ولغتنامه دهخداو. (حرف ) حرف بیست و ششم از حروف هجاء عرب و سی ام از الفبای فارسی و ششم از الفبای ابجدی و نام آن «واو» است و در حساب جُمّل آن را به شش دارند. در تجوید واو از حر
یلغتنامه دهخدای . (حرف ) نشانه ٔ حرف سی و دوم یعنی آخرین حرف از الفبای فارسی و حرف بیست و هشتم از الفبای عربی و حرف دهم از الفبای ابجدی است . در حساب جُمَّل آن را دَه گیرند.