هنقلغتنامه دهخداهنق . [هََ ن َ ] (ع اِمص ) تفتگی و بی آرامی از اندوه که به مردم عارض شود. حنق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
حنقلغتنامه دهخداحنق . [ ح َ ن َ ] (ع اِ) خشم و شدت خشم . || (مص ) خشم گرفتن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سخت کینه شدن و خشم گرفتن . (المصادر زوزنی ) (غیاث
حنقلغتنامه دهخداحنق . [ ح َ ن ِ ] (ع ص ) شدیدالغیظ. (اقرب الموارد). خشمگین . حانق . حنیق .رجوع به حنیق شود. || (مص ) خشم گرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ ق
حنقلغتنامه دهخداحنق . [ ح ُ ن ُ ](ع ص ) فربهان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مردمان فربه . (ناظم الاطباء): ابل حنق ؛ سیمان . (اقرب الموارد). شتران فربه . || ج ِ حنیق . (منته
هبقلغتنامه دهخداهبق . [ هََ ب َ ] (ع اِ) گل دوروی . (بحر الجواهر). رجوع به دوروی (گل ...) شود. گیاهی است . (معجم متن اللغة). و رجوع به هِبِق ّ شود.
هاقلغتنامه دهخداهاق . [ هاق ق ] (ع ص ) بسیارجماع . حریص در جماع . (ناظم الاطباء). بسیار گاینده . (آنندراج ). ج ، هُقُق . (منتهی الارب ).
هبقلغتنامه دهخداهبق . [ هََ ب َ ] (ع اِ) گل دوروی . (بحر الجواهر). رجوع به دوروی (گل ...) شود. گیاهی است . (معجم متن اللغة). و رجوع به هِبِق ّ شود.
هاقلغتنامه دهخداهاق . [ هاق ق ] (ع ص ) بسیارجماع . حریص در جماع . (ناظم الاطباء). بسیار گاینده . (آنندراج ). ج ، هُقُق . (منتهی الارب ).
هاقللغتنامه دهخداهاقل . [ ق ِ ] (ع اِ) موش نر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). الذکر من الفار. (اقرب الموارد).