هنرورلغتنامه دهخداهنرور. [هَُ ن َرْ وَ ] (ص مرکب ) (از: هنر + ور، پساوند اتصاف و دارندگی ) دارای هنر. هنرمند. باهنر : غماز را به حضرت سلطان که راه دادهم صحبت تو همچو تو باید هنرو
هنروریلغتنامه دهخداهنروری . [ هَُ ن َرْ وَ ] (حامص مرکب ) هنرمندی . هنر داشتن : از نفس پرور هنروری نیاید. (گلستان ).
هنروریلغتنامه دهخداهنروری . [ هَُ ن َرْ وَ ] (حامص مرکب ) هنرمندی . هنر داشتن : از نفس پرور هنروری نیاید. (گلستان ).
صاحب هنرفرهنگ فارسی عمید / قربانزادههنرمند؛ هنرور: ◻︎ اگر هست مرد از هنر بهرهور / هنر خود بگوید نه صاحبهنر (سعدی۱: ۱۵۶).
پوژهلغتنامه دهخداپوژه . [ ژِ ](اِخ ) (پیر) از هنروران مشهور فرانسه . وی در رسّامی و پیکرسازی و معماری مهارت تامه داشت و بسال 1622 م . در مارسی تولد یافت و در 1692 م . درگذشت . آ
ورفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پیشهور، هنرور، تاجور، پهناور، بارور، پیلهور، سخنور، نامور، کینهور.