هندوی چرخلغتنامه دهخداهندوی چرخ . [ هَِ ی ِ چ َ ] (اِخ ) کوکب زحل . هندوی پیر. (برهان ). هندوی هفتم چرخ . هندوی باریک بین . رجوع به این مدخل ها شود.
هندویلغتنامه دهخداهندوی . [ هَِ دُ ] (ص نسبی ) هندویی . هندی : رای تو هست برتر از رای هندوان تیغ تو هست برتر از تیغهندوی . رودکی . || (اِ) آن است که زر به صراف دهند و از او تنخوا
هندویلغتنامه دهخداهندوی . [ هَِ ] (ص نسبی ، اِ) هندو : عشق از دل سعدی به ملامت نتوان بردگر رنگ توان برد به آب از رخ هندوی .سعدی .
هندویفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. از مردم هند؛ هندی.۲. (اسم) زبانی از شاخۀ زبانهای هندوایرانی که در هند رایج است.
هندوی نسبلغتنامه دهخداهندوی نسب . [ هَِ دُ ن َ س َ ] (ص مرکب ) آنکه نسبتش به هندوان میرسد : زاغ جز هندوی نسب نبوددزدی از هندوان عجب نبود.نظامی .
هندوی گویلغتنامه دهخداهندوی گوی . [ هَِ دُ ] (نف مرکب ) آنکه سخن به هندی گوید. هندی زبان : ز رومی رخ هندوی گوی اوشه رومیان گشته هندوی او.نظامی .
هندوی سپهرلغتنامه دهخداهندوی سپهر. [ هَِ ی ِ س ِ پ ِ ] (اِخ ) زحل . هندوی چرخ . رجوع به این مدخل شود.
هندوی گنبد گردانلغتنامه دهخداهندوی گنبد گردان .[ هَِ ی ِ گُم ْ ب َ دِ گ َ ] (اِخ ) هندوی سپهر. زحل . هندوی چرخ . هندوی هفتم چرخ . رجوع به هندوی چرخ شود.
هارونیلغتنامه دهخداهارونی . (حامص ) عمل هارون . قاصدی . || نقیبی . || پاسبانی . (غیاث اللغات ) : در درس دعوت از پی هارونی درش پیرانه سر فلک به دبستان نو نشست . خاقانی .روح شیدا شد
هندولغتنامه دهخداهندو. [ هَِ ] (ص نسبی ، اِ) در زبان پهلوی هندوک ، به معنی اهل هند، خصوصاً پیروان آیین قدیم هند. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). هندی . مردم هند. (یادداشت مؤلف ) :
زحللغتنامه دهخدازحل . [ زُ ح َ ] (اِخ ) ستاره ٔ سیاره که بر فلک هفتم تابد و آن نحس اکبر است . و در مدار بضمتین است . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). ستاره ای است از ستارگان . این اس