هنداملغتنامه دهخداهندام . [هَِ ] (معرب ، اِ) اندام . (منتهی الارب ) : از هندام بیرون افتاده نباشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).- بهندام ؛ به اندام . مهندم . به اندازه : آنکه ترکیب اند
هداملغتنامه دهخداهدام . [ هَُ ] (ع اِ) دُوَران سر که از سواری کشتی عارض شود. (منتهی الارب ). دواری که انسان را به دریا عارض شود. (اقرب الموارد). بیماری دریا. دریا گرفتگی . (یادد
هداملغتنامه دهخداهدام . [ هَُ ] (اِخ ) دهی کوچک است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز در 52 هزارگزی شمال خاوری اهواز، کنارراه اتومبیل رو مسجدسلیمان به اهواز واقع و دارای پا
هدامهلغتنامه دهخداهدامه . [ هََ دْ دا م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر، واقع در 49 هزارگزی شمال خاوری شادگان و کنار راه اتومبیل رو خلف آباد به شادگا
حارثلغتنامه دهخداحارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن سعد حجوری . وی منسوب است به حجور که نام قبیله ای است از همدان و از شعراء آن قبیله میباشد و در باب جنگ ابی الهندام گوید:ان افلت النوم فل
هناملغتنامه دهخداهنام . [ هَُ ] (اِ) به لغت زند و پازند به معنی اندام باشد که در برابر بی اندام است . (برهان ). مصحف هندام پهلوی به معنی اندام است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
اصفیلغتنامه دهخدااصفی .[ اَ فا ] (ع ن تف ) صافی تر. (مؤید الفضلاء) (آنندراج ). روشن تر : لأن تلک الاجسام احسن ترکیباً واجود هنداماً و اصفی جوهراً. (رسائل اخوان الصفا).صافیست ج
نظیر مشهدیلغتنامه دهخدانظیر مشهدی . [ ن َ رِ م َ هََ ] (اِخ ) از شاعران قرن یازدهم هجری قمری و معاصر نظیری نیشابوری است . وی ابتدا نظیری تخلص داشته و«به سال هَ . ق . به هندآمده نظیری
انداملغتنامه دهخدااندام . [ اَ ] (اِ) بدن . (برهان قاطع) (سروری ) (هفت قلزم ). بدن و تن . (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). بمجاز تمام بدن بلکه مطلق جسم را گویند لهذا اندام گل ، اندام