هنجلغتنامه دهخداهنج . [ هََ ] (اِمص ) به معنی کشیدن باشد و امر به این معنی هم هست یعنی بکش . || به معنی انداختن هم گفته اند. || (ص ) دو چیز را نیز گویند که بحسب کیفیت یک قدر دا
هنجفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. = هنجیدن۲. هنجنده؛ کشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): ◻︎ کمندی عدوهنج از بهر کین / فروهشته چون اژدهایی ز زین (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۸).
هنجnorm 1واژههای مصوب فرهنگستانتابعی نامنفی با نماد رایج || . || بر یک فضای بُرداری که خواصی شبیه تابع قدر مطلق در اعداد مختلط دارد
حنجلغتنامه دهخداحنج . [ ح َ ] (ع مص ) کج کردن . (ناظم الاطباء). کژ کردن کسی را. (منتهی الارب ). کژ کردن چیزی را: حنجه ؛ اماله عن وجهه . (آنندراج ) (اقرب الموارد). سخت تافتن رسن
حنجلغتنامه دهخداحنج . [ ح ِ ] (ع اِ) دل و میانه ٔ هر چیزی . (بحر الجواهر). ریشه . (ناظم الاطباء). اصل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد): رجع فلان الی حنجه و بنجه ؛
heterologiesدیکشنری انگلیسی به فارسیهنجارها، عدم تجانس بیناعضای مختلف، ناهمگنیاعضاءازلحاظ ساختمانی، دگرسانی