هناءلغتنامه دهخداهناء. [ هََ ن َ ءْ ] (ع مص ) یافتن بهره ای از گیاه که سیر نشود از آن . || شادمان شدن به کسی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گوارنده شدن طعام کسی را. (منت
هناءلغتنامه دهخداهناء. [ هَِ ] (اِخ ) بطنی از قبیله ٔ طی و آنان فرزندان هنأبن عمروبن غوث بن طی هستند. (صبح الاعشی ).
هناءلغتنامه دهخداهناء. [ هَِ ] (ع اِ) قطران . || خوشه ٔ خرما که باران خورده باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
هناءلغتنامه دهخداهناء. [ هَِ ](اِخ ) دهی است از بخش کوهک شهرستان جهرم . دارای 393تن سکنه ، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله ، پنبه ، خرما و انگور است . (از فرهنگ جغرافیایی ایرا
حناءلغتنامه دهخداحناء. [ ح َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سمیرم بالا شهرستان شهرضا. سکنه ٔ آن 1500 تن . آب آن از رودخانه است و محصول آن غلات و حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری است
حناءلغتنامه دهخداحناء. [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گاوکان بخش جبال بارز شهرستان جیرفت . واقع در دوهزارگزی جنوب خاوری مسکون و 2هزارگزی جنوب راه مالرو سبزواران - کروک . ناحیه
حناءلغتنامه دهخداحناء. [ ح َن ْءْ ] (ع مص ) سبز شدن و در هم پیچیدن گیاه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || گائیدن زن را: حناالمراءة؛ گائیدن زن را. (منتهی الارب )
هناءةلغتنامه دهخداهناءة. [ هََ ءَ ] (ع مص ) گوارنده گردیدن طعام بعد ناگواری . || بی رنج و مشقت رسیدن . (منتهی الارب ). || اصلاح کردن طعام را. (اقرب الموارد).
ام الهناءلغتنامه دهخداام الهناء. [ اُم ْ مُل ْ هَُ ] (اِخ ) دختر ابومحمد عبدالحق قاضی مریه . از زنان شاعر اندلس و دارای طبعی وقاد و بدیهه گو بود. رجوع به ریحانة الادب ج 6 ص 257 و خیر
هناءةلغتنامه دهخداهناءة. [ هََ ءَ ] (ع مص ) گوارنده گردیدن طعام بعد ناگواری . || بی رنج و مشقت رسیدن . (منتهی الارب ). || اصلاح کردن طعام را. (اقرب الموارد).
ام الهناءلغتنامه دهخداام الهناء. [ اُم ْ مُل ْ هَُ ] (اِخ ) دختر ابومحمد عبدالحق قاضی مریه . از زنان شاعر اندلس و دارای طبعی وقاد و بدیهه گو بود. رجوع به ریحانة الادب ج 6 ص 257 و خیر
مَّرِيئاًفرهنگ واژگان قرآنگوارا (کلمه هنيئا صفت مشبهه از ماده هناء است و ماده هناء به معناي آسان هضم شدن غذا و نيز به معناي قبول طبع است ، اين لغت در خوراکيها و طعام استعمال ميشود مثلا م