هم کشیدنلغتنامه دهخداهم کشیدن . [ هََ ک َ /ک ِ دَ ] (مص مرکب ) دوختن لباس بدون دقت و ظرافت : هرطور بود هم کشیدم و تنم کردم . (یادداشتهای مؤلف ).
رو در هم کشیدنلغتنامه دهخدارو در هم کشیدن . [ دَ هََ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چهره را ترش کردن به نشانه ٔ قهر و خشم و ناخشنودی . چین بر چهره افکندن در مقابل عمل یا سخنی که مطابق میل نبوده است
عفوصتلغتنامه دهخداعفوصت . [ ع ُ ص َ ] (ع اِمص ) دهان فراز هم کشیدن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). عفوصة. گسی . تلخی . زمختی . مزه ٔ هر چیز زمخت و قابض . (ناظم الاطباء). قبض . بشاعت . د
هملغتنامه دهخداهم . [ هََ ] (حرف ربط، ق ) به معنی نیز که به عربی ایضاً گویند. (برهان ). لفظ فارسی است مرادف نیز. صاحب بهار عجم نوشته که فرق در لفظ «نیز» و لفظ «هم » این است که
کشیدنلغتنامه دهخداکشیدن . [ ک َ / ک ِدَ ] (مص ) (از: کش + یدن ، پسوند مصدری ) بردن . گسیل داشتن . سوق دادن . از جای به جائی نقل مکان دادن . (یادداشت مؤلف ). بردن از جایی به جای
فراشیدنلغتنامه دهخدافراشیدن . [ ف َ دَ ] (مص ) لرزیدن و خود را به هم کشیدن در ابتدای تب باشد و آن را فراشا و به عربی قشعریره خوانند. (برهان ). افراشیدن . فراخیدن . (یادداشت به خط م