همیدونلغتنامه دهخداهمیدون . [ هََ ] (ق مرکب ) مخفف هم ایدون است یعنی همین دم و همین زمان و همین ساعت و هم اکنون . (برهان ). اکنون . حالا : کنون کشتن رستم آریم پیش ز دفتر همیدون به
همیدونفرهنگ فارسی عمید / قربانزادههمیندم؛ اکنون؛ همچنین: ◻︎ همیدون من از لشکر خویش مرد / گزینم چو باید ز بهر نبرد (فردوسی۱: ۱/۶۹۲).
همیونلغتنامه دهخداهمیون . [ هَُ ما ] (ص ) همایون : خاک بارگاه همیون را سجده گاه شاهان دنیا کناد. (کلیله و دمنه ). رجوع به همایون شود.
بلفرخجفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده= فرخج: ◻︎ ای بلفرخج ساده همیدون همه فرخج / نامت فرخج و کنیت ملعونت بلفرخج (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۷۹).
کهستانلغتنامه دهخداکهستان . [ ک ُ هَِ ] (اِخ ) در دو بیت زیر ظاهراً به معنی ناحیت جبال آمده است : همیدون از خراسان و دهستان ز شیراز و سپاهان و کهستان . (ویس و رامین ).متهم ده سال
پای بازیلغتنامه دهخداپای بازی . (حامص مرکب ) رقص . پایکوبی : وفتنه در خم و پیچ او پای بازی میکرد. (تاج المآثر).معلم چون کند دستان نوازی کند کودک همیدون پای بازی . فخرالدین اسعد (ویس
پیش چرمهلغتنامه دهخداپیش چرمه . [ چ َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) پیش آهنگ ؟ یا اسپ سپیدزیور پیش آهنگ ؟ : دم گرگ چون پیش چرمه ستوری مجره همیدون چون سیمین سطبلی .منوچهری .
جای خوابلغتنامه دهخداجای خواب . [ ی ِ خوا / خا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بستر. فراش . رختخواب . جائی که بتوان در آن خفتن : تهمتن همیدون سرش پر شراب بیامد گرازان سوی جای خواب . فردو