همنشینفرهنگ مترادف و متضادجلیس، دوست، رفیق، صحابه، قرین، محشور، مصاحب، مصاحب، معاشر، مقترن، ملازم، مونس، ندیم، همدم، همصحبت، همقران، همکلام، یار
همنشینفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. کسی که با دیگری در یکجا بنشیند؛ همزانو.۲. همدم؛ رفیق.۳. همصحبت؛ همنشست.
همنشینلغتنامه دهخداهمنشین . [ هََ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش خداآفرین شهرستان تبریز که 60 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
هم نشینلغتنامه دهخداهم نشین . [ هََ ن ِ ] (نف مرکب ) هم نشین . هم نشست . (یادداشت مؤلف ). دو تن که با هم یک جا نشسته و مصاحب باشند. (برهان ) : ای پسندیدگان خسرو شرق همنشینان او به