همملغتنامه دهخداهمم . [ هَِ م َ ] (ع اِ) ج ِ هِمّة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). همت ها. اندیشه های بلند : اندر دلش دیانت و اندر کفش سخااندر تنش مروت و اندر سرش همم . فرخی .ه
عارف عجمیلغتنامه دهخداعارف عجمی . [ رِ ف ِ ع َ ج َ ] (اِخ ) فتح اﷲ عجمی ازشعرای عهد سلطان سلیمان خان عثمانی قانونی است و وقایعنگار او بوده و اشعار بسیاری درباره ٔ اسفار و محاربات وی
زهرلغتنامه دهخدازهر. [ زَ ] (اِ) معروف است و به عربی سم گویند. (برهان ) (از جهانگیری ). سم و هر ماده ای که قابل بروز فساد و اختلالات زیاد در بدن حیوانی باشد و نیز مورث مرگ آن گ
ملکلغتنامه دهخداملک . [ م ُ ] (ع اِ) پادشاهی . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : الملک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم . (حدیث ).که را بویه ٔ وصلت ملک
لغتلغتنامه دهخدالغت . [ ل ُ غ َ ] (ع اِ) (از یونانی لگس ) لغة. آوازها که مردمان برای نمودن اغراض از مخرجهای دهان و حلق برآرند. اصواتی که هر قوم بدان از اغراض خویش تعبیر کند. (ا
صفاریانلغتنامه دهخداصفاریان . [ ص َف ْ فا ](اِخ ) یا آل لیث یا آل صفار. نام سلسله ای از ملوک ایران است که در حدود نیم قرن بر قسمت شرقی ایران حکومت داشتند. سرسلسله ٔ این خاندان یعقو