همملغتنامه دهخداهمم . [ هَِ م َ ] (ع اِ) ج ِ هِمّة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). همت ها. اندیشه های بلند : اندر دلش دیانت و اندر کفش سخااندر تنش مروت و اندر سرش همم . فرخی .ه
حمملغتنامه دهخداحمم . [ ح َ م َ ] (ع مص ) سیاه شدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || سپید گردیدن . (منتهی الارب ). || گرم شدن . (اقرب الموارد). || انگشت شدن خدرک آتش . (از
حمملغتنامه دهخداحمم . [ ح ُ م َ ] (ع اِ) ج ِ حُمَّة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حمة شود. || انگشت . (منتهی الارب ). فحم . زغال . (اقرب الموارد). || خاکستر. (منتهی ا
illدیکشنری انگلیسی به فارسیبیمار، زیان، بطور ناقص، بد، مریض، سوء، ناخوش، ناشی، رنجور، خراب، خسته، علیل، معلول، زیان اور، ببدی، غیر دوستانه، از روی بدخواهی و شرارت