همقلغتنامه دهخداهمق . [ هََ م ِ ] (ع ص ) گیاه نرم و تازه . || گیاه بسیار. || گیاه خشک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
حمقلغتنامه دهخداحمق . [ ح َ م ِ ] (ع ص ) احمق . (اقرب الموارد). گول و بی عقل . || مرد کم موی در ریش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
حمقلغتنامه دهخداحمق . [ ح ُ ] (ع اِ) می . (منتهی الارب ). خمر. (اقرب الموارد). شراب . (آنندراج ). || (اِمص ) گولی و بی عقلی . (منتهی الارب ). حماقت . رعونت . قلت عقل و نقصان آن
حمقلغتنامه دهخداحمق . [ ح ُ م ُ ] (ع ص تفضیلی ) حَمقی ̍. حِماق . ج ِ احمق . || (اِمص ) گولی و بی عقلی . (منتهی الارب ). رجوع به حمق شود.
هم قدملغتنامه دهخداهم قدم . [ هََ ق َ دَ ] (ص مرکب ) همراه و هم سفر و هم طلب . (برهان ) : تا کی دم اهل ، اهل دم کوهمراه کجا و هم قدم کو؟ نظامی (لیلی ومجنون ص 50).تا هم قدم شدیم سگ
هم قرانلغتنامه دهخداهم قران . [ هََ ق ِ ] (ص مرکب ) قرین . همنشین : رفیق خیل خیالیم و همنشین شکیب قرین آتش هجران و همقران فراق . حافظ. || هم ارزش : با ارزن است بیضه ٔ کافور همنشین
همقاقلغتنامه دهخداهمقاق . [ هََ / هَُ ] (ع اِ) دانه ای است که در کوه بلعم پیدا گردد و جهت قوه ٔ باه آن را بریان کرده خورند.(منتهی الارب ). دانه ای است به مانند دانه ٔ پنبه . نیز
همقاقةلغتنامه دهخداهمقاقة. [ هََ / هَُ ق َ ] (ع اِ) یکی از همقاق .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به همقاق شود.