هم سنگلغتنامه دهخداهم سنگ . [ هََ س َ ] (ص مرکب ) هم وزن . (برهان ): بازرگانان مصر آنجا روند و نمک و آبگینه و ارزیز برند و هم سنگ زر بفروشند. (حدود العالم ).ببینَدْت و دیدن ورا رو
همسنگ سواریpassenger car equivalenceواژههای مصوب فرهنگستانضریب معادلسازی انواع خودروهای بزرگ نظیر اتوبوس با خودروهای سواری؛ محاسبۀ این ضریب به اندازه و وزن و سرعت خودروها و همچنین خصوصیات جاده، نظیر شیب آن، بستگی دارد
مواسقةلغتنامه دهخدامواسقة.[ م ُ س َ ق َ ] (ع مص ) همسنگ برآمدن در معارضه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || به سوی یکدیگر آهنگ کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
متعادلفرهنگ مترادف و متضاد۱. همسنگ، هموزن، برابر ۲. ترازمند، تعادلدار ۳. دارای تعادل، دارای اعتدال، میانهرو