همسر داشتنلغتنامه دهخداهمسر داشتن . [ هََ س َ ت َ ] (مص مرکب ) یکسان شمردن . مانند یکدیگر تصور کردن : بشناس مبدع را ز خالق تا نداری همسرش حیدر همین کرده ست اشارت خلق را بر منبرش . ناص
همسرفرهنگ مترادف و متضاد۱. برابر، مساوی، همال، همدوش، همرتبه، همسنگ ۲. بانو، جفت، حرم، زن، زوجه، عیال ۳. زوج، شوهر، مرد
جفت داشتنلغتنامه دهخداجفت داشتن . [ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) انباز داشتن . شریک داشتن . نظیر و عدیل داشتن . یگانه و بی قرین نبودن : خدا را که مانند و انباز و جفت ندارد، شنیدی که ترسا چه
همسرلغتنامه دهخداهمسر. [ هََ س َ ] (ص مرکب )برابر. عدیل . (آنندراج ). نظیر. همانند : به گوهر سیاوخش را همسر است برادَرْش و زآن تخم و آن گوهر است . فردوسی .که بالاش با چرخ همسر ب