همزه آبادلغتنامه دهخداهمزه آباد. [ هََ زِ ] (اِخ ) دهی است از بخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان دارای 45 تن سکنه . آب آن از رود کبوترلانه و محصول عمده اش غله و حبوب و چغندرقند است . (از
هُمَزَةٍفرهنگ واژگان قرآنکسي که بدون جهت و بسيار به ديگران طعنه ميزند و عيبجويي و خردهگيريهايي ميکند که در واقع عيب نيست (اصل ماده همز به معناي شکستن است ، و کلمه لمز نيز به معناي عيب ا
همزهلغتنامه دهخداهمزه . [ هََ زَ / زِ ] (از ع ، اِ) نام نخستین حرف از حروف الفبای فارسی و عربی است . آن را از حروف حلق خوانند و گاه آن را پس از الف ، دومین حرف به حساب آورند. شک
همزةلغتنامه دهخداهمزة. [ هَُ م َ زَ ] (ع ص ) عیب جوی مردم . || سخن چین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِخ ) عنوان سوره ٔ صدوچهارم قرآن که آن 9 آیه دارد و از سورهای مکی است
همزهفرهنگ انتشارات معین(هَ زِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - حروف صامتی که به صورت «ء» نوشته می شود و ممکن است ساکن باشد مانند: رأی . یا مانند: جرئت . 2 - نشانه ای به صورت «ء» روی «ها»ی غیرملفوظ
چلندرلغتنامه دهخداچلندر. [ چ َ ل َ دَ ] (اِخ ) یکی از روستاهای کجور شهرستان نوشهر که در طول راه شوسه ٔ نوشهر به بابلسر واقع شده و هوای آن چون سایر نقاط ساحلی معتدل و مرطوب می باش
الفلغتنامه دهخداالف . [ اَ ل ِ ] (حرف هجاء)نام نخستین حرف از حروف تهجی به اصطلاح خاص «آ» و «اء» یعنی الف مقصوره و ممدوده را گویند و گاه همزه رانیز الف گویند در معنی اعم . این ح
یأجوج و مأجوجلغتنامه دهخدایأجوج و مأجوج . [ ی َءْ ج ُ م َءْ ] (اِخ ) نوعی از خلقند، کسائی مهموز نمی داند هردو را الف زاید می گوید مشتق از یجج و مجج و در قرأت رؤبة آجوج به مد همزه و م
سلغتنامه دهخداس . (حرف ) صورت حرف پانزدهم است از حروف الفبای فارسی پس از «ژ» و پیش از «ش »، و حرف دوازدهم از الفبای عرب پس از «ز» و پیش از «ش »، و حرف پانزدهم از الفبای ابجدی
تاریخلغتنامه دهخداتاریخ . (ع مص ، اِ) تأریخ . توریخ . نوشتن کتاب را. (منتهی الارب ). وقت چیزی پدید کردن . و در اصطلاح ، تعیین کردن ْ مدتی را از ابتدای امر عظیم و قدیم مشهور تا ظ