همدانلغتنامه دهخداهمدان . [ هََ ] (اِخ ) حی چهارم کهلان و ایشان فرزندان همدان بن مالک بن ... کهلان اند که جای آنها در مشرق یمن بوده است و همدانیان از پیروان علی بن ابی طالب و شیع
همدانلغتنامه دهخداهمدان . [ هََ ] (اِخ ) دهی از بخش شهربابک شهرستان یزد که 137 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
همدانلغتنامه دهخداهمدان . [ هََ م َ ] (اِخ ) یکی از پنج ناحیه ٔ پهله است . (ابن الندیم ). راجع به همدان لازم است گفته شود: اول دفعه ای که اسم این محل در کتیبه ٔ تیگلات پالسر [ =
همدانلغتنامه دهخداهمدان .[ هََ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش خداآفرین شهرستان تبریز که 178 تن سکنه دارد. آب آن از رود ارس و محصول عمده اش غله است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
حمدانلغتنامه دهخداحمدان . [ ح َ ] (اِ) آلت تناسلی مرد : بجنبانم علم چندان در آن دو گنبد سیمین که سیماب از سر حمدان فروریزمش در سوله .عسجدی .آن که ز حمدان خوشگوار و لطیفش کنده و ش
حمدانلغتنامه دهخداحمدان . [ ح َ ] (اِخ ) (آل ...) نام دولتی است که در زمان خلافت عباسیان در جزیره و سوریه فرمانروائی داشته و ابوالهیجا عبداﷲبن حمدان مؤسس این سلاله بوده و حمدانی
حمدانلغتنامه دهخداحمدان . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحیم الاثاربی . وی طبیب ، ادیب و شاعر و روز و شب در طلب دانش بود در مجالس دانشمندان و اهل ادب حاضر میشد و بعد از سال 554 هَ . ق
همدان گشسبلغتنامه دهخداهمدان گشسب . [ هََ گ ُ ش َ ] (اِخ ) از سران سپاه بهرام چوبینه در جنگ با ساوه شاه خاقان ترکستان : به پیش اندرون بود همدان گشسب که در نی زدی آتش از نعل اسب .فردوس
همدانیلغتنامه دهخداهمدانی . [ هََ م َ ] (اِخ ) حسن بن احمد، مکنی به ابوالعلاء. رجوع به ابوالعلاء حسن بن احمد شود.
همدانیانلغتنامه دهخداهمدانیان . [ هََ ] (اِخ ) قبیله ای از عرب در نجران ، و از وی دزدان بیایند و به حدود یمن راه برند. (حدود العالم ).
همدانیلغتنامه دهخداهمدانی . [ هََ م َ ] (اِخ )محمدبن عبدالملک ، مکنی به ابوالحسن . مورخ و عالم فرائض بود. در 521 هَ . ق . درگذشت . (از اعلام زرکلی ).