همبسته کردندیکشنری فارسی به انگلیسیaffiliate, ally, associate, bonds, conjugate, correlate, federate, integrate, interlock, knit, knot, tie, unitize
شريکدیکشنری عربی به فارسیهم پيوند , همبسته , اميزش کردن , معاشرت کردن , همدم شدن , پيوستن , مربوط ساختن , دانشبهري , شريک کردن , همدست , همقطار , عضو پيوسته , شريک , همسر , رفيق , شريک
associateدیکشنری انگلیسی به فارسیوابسته، شریک، معاون، عضو پیوسته، همسر، رفیق، هم دست، هم قطار، شریک کردن، مصاحبت کردن، وابسته کردن، امیزش کردن، همدم شدن، پیوستن، مربوط ساختن، معاشرت کردن، هم پی
زفافلغتنامه دهخدازفاف . [ زِ ] (ع مص ) عروس به خانه ٔ شوهر فرستادن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). فرستادن عروس به خانه ٔ شوهر و عروس و داماد را همبستر کردن . (غیاث اللغات ) (آنن
عشقبازی کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت نزدیکی کردن، درهمافتادن، سکس داشتن، جفت شدن، کام برگرفتن، همآغوشی کردن، همبستر شدن، بهوصالرسیدن، بهدیگری رسیدن، بهدیگری پیوستن، همآغوش شدن نوازش
درز مضاعفdouble seamواژههای مصوب فرهنگستاندرزی که با قفل کردن مضاعف قلاب در و قلاب بدنه در هم بسته شده باشد