همایلغتنامه دهخداهمای .[ هَُ ] (اِخ ) نام پادشاه زاده ای که به همایون عاشق بود، و قصه ٔ همای و همایون مشهور است . (برهان ). رجوع به منظومه ٔ همای و همایون اثر خواجوی کرمانی شود.
همایلغتنامه دهخداهمای . [ هََ ] (اِ) گردون بازی اطفال را گویند یعنی چرخی سازند از چوب و خلاشه و در کنار آب روان نصب کنند تا آب بر آن خورده آن را به گردش درآورد. (برهان ).
همایلغتنامه دهخداهمای . [ هَُ ] (اِ) مرغی است که او را مبارک دارند و چون پیدا شود مردم به تفأل در زیر سایه ٔ او روند. (صحاح الفرس ). مرغی است معروف و مشهور که استخوان خورد. (بر
همایلغتنامه دهخداهمای . [ هَُ ] (اِخ ) دهی است از بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس که 459 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و خرماست . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8
همایلغتنامه دهخداهمای . [ هَُ ] (اِخ ) دهی است از بخش ورزقان شهرستان اهر که 562 تن سکنه دارد.آب آن از چشمه ها و محصول عمده اش غله و سردرختی است .شامل دو قسمت همای بالا و همای پا
همای بیضه ٔ دینلغتنامه دهخداهمای بیضه ٔ دین .[ هَُ ی ِ ب َ / ب ِ ض َ / ض ِ ی ِ ] (اِخ ) کنایه از سرورکائنات محمد مصطفی صلوات اﷲعلیه وآله است . (برهان ).
همای آزادلغتنامه دهخداهمای آزاد. [ هَُ ] (اِخ ) نام دختر بهمن است که زن پدر خود بوده به شریعت زردشت و داراب از او تولد یافته . (برهان ). دختر بهمن بن اسفندیار بوده که سی سال پادشاهی
همای بیضه ٔ دینلغتنامه دهخداهمای بیضه ٔ دین .[ هَُ ی ِ ب َ / ب ِ ض َ / ض ِ ی ِ ] (اِخ ) کنایه از سرورکائنات محمد مصطفی صلوات اﷲعلیه وآله است . (برهان ).
همای آزادلغتنامه دهخداهمای آزاد. [ هَُ ] (اِخ ) نام دختر بهمن است که زن پدر خود بوده به شریعت زردشت و داراب از او تولد یافته . (برهان ). دختر بهمن بن اسفندیار بوده که سی سال پادشاهی
همای شیرازیلغتنامه دهخداهمای شیرازی . [ هَُ ی ِ شی ] (اِخ ) میرزا محمدعلی . از آغاز زندگی نزد علمای فارس تحصیل کرده سپس به بلاد عراق آمد و در تهران ساکن شد و مدتی بعد به اصفهان رفت . و
همای مروزیلغتنامه دهخداهمای مروزی . [ هَُ ی ِ م َرْ وَ ] (اِخ ) میرزا محمدصادق . از مردم مرو و در خدمت محمدحسین خان پسر بیرامعلی خان قاجار ملقب به فخرالدوله بوده است . از مرو به مشهد