هماویزلغتنامه دهخداهماویز. [ هََ ] (ص مرکب ) هم آویز. هم آورد. هم کوشش . همتا. کفو. (برهان ) : به هرمز نعره ای برزد که مگریزبیا کآمد به میدانت هماویز. نزاری .چنان جنگ بر جنگیان تی
کفولغتنامه دهخداکفو. [ ک ُف ْوْ ] (ع اِ) همتا و مانند. (منتهی الارب ) (صراخ اللغة). کفؤ. (از اقرب الموارد). مانند به مرتبه . (دهار). مانند. (ترجمان القرآن ). همتا و مانند. هم
هملغتنامه دهخداهم . [ هََ ] (حرف ربط، ق ) به معنی نیز که به عربی ایضاً گویند. (برهان ). لفظ فارسی است مرادف نیز. صاحب بهار عجم نوشته که فرق در لفظ «نیز» و لفظ «هم » این است که
هستۀ میعانcondensation nucleusواژههای مصوب فرهنگستانذرۀ هواویزی که فقط در اَبَراشباع بسیار زیاد مرکز میعان را تشکیل میدهد