همانندفرهنگ مترادف و متضادبسان، شبیه، کفو، مانند، متشابه، مثابه، مثل، مشابه، نظیر، نمونه، همتا، همسان
هماننددیکشنری فارسی به انگلیسیakin, alike, analogous, another, carbon copy, congruent, double, duplicate, esque _, fellow, horizontal, identical, ine _, same, iso-, kindred, like , match ,
همانندلغتنامه دهخداهمانند. [ هََ ن َن ْ ] (ص مرکب ) مخفف هم مانند است که به معنی شبیه و نظیر و مانند یکدیگر باشد. (برهان ). نیز مرخم هماننده است : به رای و به گفتار و نیکی گمان نب
هم مانندلغتنامه دهخداهم مانند. [ هََ ن َن ْ ] (ص مرکب )همانند. ماننده به یکدیگر : دانش جستن برتری جستن باشد بر همسران و هم مانندان . (قابوسنامه ).
مانندلغتنامه دهخدامانند. [ ن َن ْ ] (ص ، اِ) مثل و شبیه و نظیر و شبه . (ناظم الاطباء). همانند. ماننده . همتا. شبیه . مشابه . مثل . مماثل . مشاکل . نِدّ. نَدید. نظیر. قِرن . (یادد
مشابهلغتنامه دهخدامشابه . [ م ُ ب ِه ْ ] (ع ص ) مانند. (آنندراج ). مانند. مثل . شبیه . هامل و برابر. یکسان . (از ناظم الاطباء). مانند. ماننده . مشاکل . مماثل . همانند.شبه . شبیه
همگونهلغتنامه دهخداهمگونه . [ هََ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) هم گونه . مانند. همانند : چه برسان پرّنده و چارپای چه همگونه ٔ دیو مردم نمای . اسدی .ماننده و همگونه ٔ جد و پدرخویش در صدر