هماملغتنامه دهخداهمام . [ هََ م ْ ما ] (ع ص ) سخن چین . (منتهی الارب ). نمام . (اقرب الموارد). || (اِ) روز سیُم از روزهای سرما. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
حمامگویش اصفهانی تکیه ای: hamum / garmâva طاری: hamum طامه ای: hamum طرقی: hamum / garmâva کشه ای: hamum نطنزی: hamum
حمامدیکشنری عربی به فارسیشستشو , استحمام , شستشوکردن , ابتني کردن , حمام گرفتن , گرمابه , حمام فرنگي , وان , حمام , وان حمام , جاي شستشوي بدن درحمام
همام آبادلغتنامه دهخداهمام آباد. [ هَُ ] (اِخ ) قریه ای است میان جنوب و مشرق ارسنجان . (فارسنامه ٔ ناصری ).
همام آبادلغتنامه دهخداهمام آباد. [ هَُ ] (اِخ ) قریه ای است میان جنوب و مشرق ارسنجان . (فارسنامه ٔ ناصری ).
همامیهلغتنامه دهخداهمامیه . [ هَُ می ی َ ] (اِخ ) شهری بین واسط و خوزستان و از اعمال واسط است و نهری دارد که منشعب از دجله می باشد. منسوب به همام الدولةبن مزید است . (معجم البلدان