حمالیجلغتنامه دهخداحمالیج . [ ح َ ] (ع اِ) ج ِ حملاج . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به حملاج شود. || ج ِ حُملوج . (منتهی الارب ). رجوع به حملوج شود.
همالیللغتنامه دهخداهمالیل . [ هََ ] (ع ص ، اِ) گیاههای باقیمانده ٔ ضعیف . || مرغان ضعیف . || جامه ٔ پاره پاره شده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مفرد ندارد. (منتهی الارب ).
همالیلغتنامه دهخداهمالی . [ هََ ] (حامص ) همال بودن (شدن ). قرین شدن . همطرازی . برابری : فرزند ضیاءالدین کز همت والاخورشید فلک را نپسندد به همالی .سوزنی .
همایجانلغتنامه دهخداهمایجان . [ هَُ ] (اِخ ) دهستانی است از بخش اردکان شهرستان شیراز که دارای هشت هزار تن سکنه و شامل 35 آبادی است . قراء مهم آن عبارتند از: خلار، سنگر، شول ، برشنه
بی همالیلغتنامه دهخدابی همالی . [ هََ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی همال . بی همتایی . بی شریکی . رجوع به بی همال و همال شود.
هملاجلغتنامه دهخداهملاج . [ هَِ ] (ع ص ) ستور نیک رو.ج ، همالیج . (منتهی الارب ). اصل آن فارسی است . (از اقرب الموارد). || شاة هملاج ؛ گوسپند بی مغز استخوان از لاغری . (منتهی الا
عجمیاتلغتنامه دهخداعجمیات . [ ع َ ج َ می یا ] (ع ص نسبی ، اِ) از انواع خیل است که براذین باشد و همالیج نیز نامند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 17).
همالیللغتنامه دهخداهمالیل . [ هََ ] (ع ص ، اِ) گیاههای باقیمانده ٔ ضعیف . || مرغان ضعیف . || جامه ٔ پاره پاره شده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مفرد ندارد. (منتهی الارب ).
همالیلغتنامه دهخداهمالی . [ هََ ] (حامص ) همال بودن (شدن ). قرین شدن . همطرازی . برابری : فرزند ضیاءالدین کز همت والاخورشید فلک را نپسندد به همالی .سوزنی .
همایجانلغتنامه دهخداهمایجان . [ هَُ ] (اِخ ) دهستانی است از بخش اردکان شهرستان شیراز که دارای هشت هزار تن سکنه و شامل 35 آبادی است . قراء مهم آن عبارتند از: خلار، سنگر، شول ، برشنه