هماللغتنامه دهخداهمال . [ هَُ م ْ ما ] (ع ص ، اِ) ج ِ هامل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هامل شود.
هماللغتنامه دهخداهمال . [ هَُ م ْ ما ] (ع ص ) نرم و سست از هر چیزی . || زمین ویران و خراب شده از جنگ که کسی آباد نکند آن را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
هماللغتنامه دهخداهمال . [ هََ / هَُ ] (اِ) قرین و همتا و شریک و انباز. (برهان ). دو چیز که در کنار هم به مناسبت قرار گیرند : دل من پرآزار از آن بدسگال نبد دست من چیره بر بدهمال
حمالدیکشنری عربی به فارسیحمالي کردن , حمل کردن , ابجو , دربان , حاجب , باربر , حمال , ناقل امراض , حامل
همالیلغتنامه دهخداهمالی . [ هََ ] (حامص ) همال بودن (شدن ). قرین شدن . همطرازی . برابری : فرزند ضیاءالدین کز همت والاخورشید فلک را نپسندد به همالی .سوزنی .
همالیللغتنامه دهخداهمالیل . [ هََ ] (ع ص ، اِ) گیاههای باقیمانده ٔ ضعیف . || مرغان ضعیف . || جامه ٔ پاره پاره شده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مفرد ندارد. (منتهی الارب ).
بی هماللغتنامه دهخدابی همال . [ هََ ] (ص مرکب ) (از: بی + همال ) بی نظیر. بی انباز. بی همتا. (آنندراج ). ناهمتا. بی شریک . بی انباز. بی قرین . بی مانند. (ناظم الاطباء). بی قرینه .