هماللغتنامه دهخداهمال . [ هَُ م ْ ما ] (ع ص ، اِ) ج ِ هامل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هامل شود.
هماللغتنامه دهخداهمال . [ هَُ م ْ ما ] (ع ص ) نرم و سست از هر چیزی . || زمین ویران و خراب شده از جنگ که کسی آباد نکند آن را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
هماللغتنامه دهخداهمال . [ هََ / هَُ ] (اِ) قرین و همتا و شریک و انباز. (برهان ). دو چیز که در کنار هم به مناسبت قرار گیرند : دل من پرآزار از آن بدسگال نبد دست من چیره بر بدهمال . بوشکور.میان ما دو
رایانامهe-mail/email, electronic mailواژههای مصوب فرهنگستانپیامهای مکتوبی که بین کاربران بر روی شبکههای رایانهای ردوبدل میشود
حمائللغتنامه دهخداحمائل . [ ح َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ حمالة. (غیاث ) (آنندراج از صراح ).ج ِ حمالة، به معنی دوال شمشیر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). دوال شمشیر و آنچه در بر آویزند. (آنندراج از منتخب و کشف ). و ظاهراً قرآن کوچک تقطیع را بهمین جهت حمائل گویند که از سبکی قابل آن باشد که آنرا در بر
حماللغتنامه دهخداحمال . [ ح َ ] (ع اِ) دیه . (از اقرب الموارد). خون بها. (دهار). || غرامت و تاوان که قومی از قوم دیگر حمل می کنند. (از اقرب الموارد). ج ، حُمُل . (اقرب الموارد).
حماللغتنامه دهخداحمال . [ ح َم ْ ما ] (ع ص ) مبالغه ٔ حامل است . (اقرب الموارد). رجوع به حامل شود. || بار بردار. (منتهی الارب ). باربر. برنده . بردارنده ٔ بار. بارکش . (دهار). ج ، حمالون . (منتهی الارب ) : کرسیش چون شد اسب و خر حمال چون شد استرش زاغش نگر صاحب خ
همالیللغتنامه دهخداهمالیل . [ هََ ] (ع ص ، اِ) گیاههای باقیمانده ٔ ضعیف . || مرغان ضعیف . || جامه ٔ پاره پاره شده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مفرد ندارد. (منتهی الارب ).
همالیلغتنامه دهخداهمالی . [ هََ ] (حامص ) همال بودن (شدن ). قرین شدن . همطرازی . برابری : فرزند ضیاءالدین کز همت والاخورشید فلک را نپسندد به همالی .سوزنی .
همالیللغتنامه دهخداهمالیل . [ هََ ] (ع ص ، اِ) گیاههای باقیمانده ٔ ضعیف . || مرغان ضعیف . || جامه ٔ پاره پاره شده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مفرد ندارد. (منتهی الارب ).
همالیلغتنامه دهخداهمالی . [ هََ ] (حامص ) همال بودن (شدن ). قرین شدن . همطرازی . برابری : فرزند ضیاءالدین کز همت والاخورشید فلک را نپسندد به همالی .سوزنی .
گهماللغتنامه دهخداگهمال . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جانکی بخش سردگان شهرستان شهرکرد. واقع در 6 هزارگزی شمال باختر لردگان ، متصل به راه عمومی گهمال به لردگان . محلی کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنه ٔ آن 250 تن است . (از ف
لهماللغتنامه دهخدالهمال . [ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان نوکندکا از بخش مرکزی شهرستان شاهی واقع در 6500گزی شمال شاهی ، کنار رودخانه ٔسیاهرود. دشت ، معتدل ، مرطوب و مالاریائی . دارای 280 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ سیاهرود. محصول
ناهماللغتنامه دهخداناهمال . [ هََ ] (ص مرکب ) ناهمتا. بی مانند. بی نظیر. بی برابر. بی همسر. (از ناظم الاطباء). بی رقیب . که همال و همتائی ندارد. بی همال : ز پیوند مهراب و از مهرزال وز آن هر دو آزاده ٔ ناهمال . فردوسی .به رهام گفت این
انهماللغتنامه دهخداانهمال . [ اِ هَِ ] (ع مص ) روان شدن اشک چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فرودویدن اشک . (تاج المصادر بیهقی ).
اهماللغتنامه دهخدااهمال . [ اِ ] (ع مص ) بخود فروگذاشتن چیزی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). فروگذاشتن چیزی را بخود. (از صراح ومنتخب بنقل غیاث اللغات ) (آنندراج ). فروگذاشتن . (مؤید) (تاج المصادر بیهقی ) (تفلیسی ) (مجمل اللغة) (مصادر زوزنی ). بخود واگذاشتن یا رها کردن چیزی را و بکار نبردن