همازلغتنامه دهخداهماز. [ هََ م ْ ما ] (ع ص ) عیب کننده . || سخن چین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). لماز. غماز. (یادداشت مؤلف ).
موشیmouseواژههای مصوب فرهنگستاندستگاه الکترونیکی کوچکی که به رایانه متصل شود و با حرکت دادن آن بتوان مکاننما را بر روی صفحۀ نمایش جابهجا کرد و با دکمههای آن به سامانه فرمانهایی داد
حماشلغتنامه دهخداحماش . [ ح ِ ] (ع ص ) به معنی مرد باریک ساق و ساق باریک . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به حمش شود.
هَمَّازٍفرهنگ واژگان قرآنبسيار عيب جو و طعنه زن (صيغه مبالغه از ماده همز به معني طعنه زدن بدون جهت و بسيار به ديگران و عيبجويي و خردهگيريهايي که در واقع عيب نيست .اصل در معني اين کلمه "شکستن"است)
همازمینوارcogeoidواژههای مصوب فرهنگستانسطحی همپتانسیل که به سبب تغییر پتانسیل زمینوار براثر انتقال جِرم از بالای زمینوار به زیر آن، به وجود میآید
لمازلغتنامه دهخدالماز. [ ل َم ْ ما ] (ع ص ) همّاز. نمّام . عیب کننده . (منتخب اللغات ). بدگوی . (مهذب الاسماء). || به چشم اشارت کننده . (منتخب اللغات ).
هامزلغتنامه دهخداهامز. [ م ِ ] (ع ص ) عیاب . عیب کننده . الذی یعیب الناس من ورائهم و یغتابهم .(اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة). || سخن چین . غماز. (منتهی الارب ) (معجم متن اللغة) (ناظم الاطباء). ج ، هُمّاز، هامزون .
زوبعةلغتنامه دهخدازوبعة. [ زَ ب َ ع َ ] (اِخ ) نام شیطانی است یا رئیسی از پریان و از اینجاست که گردباد را زوبعة و ام زوبعة و ابوزوبعة خوانند. زعموا فیه شیطان مارد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : وز حیلت و مکری زی خردمندان مر زوبع
نماملغتنامه دهخدانمام . [ ن َم ْ ما ] (ع ص ) سخن چین . (منتهی الارب )(آنندراج ) (دهار) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). غماز. (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). کسی که آنچه از دیگران درباره ٔ شخصی بشنود به گوش او برساند. (فرهنگ فارسی معین ). بائع. ساعی . واشی . مؤاثی . نَمّاس . نَمّ
بدگویلغتنامه دهخدابدگوی . [ ب َ ] (نف مرکب ) بدگو. عیب گو. مفتری . آنکه فحش و زشت می گوید. (از ناظم الاطباء). هُمَزة. (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ) . لماز. هماز. نمام . (یادداشت مؤلف ) : نکرد اندرین داستانها نگاه ز بدگوی و بخت بد آمد گناه . <p c
همازمینوارcogeoidواژههای مصوب فرهنگستانسطحی همپتانسیل که به سبب تغییر پتانسیل زمینوار براثر انتقال جِرم از بالای زمینوار به زیر آن، به وجود میآید
نهمازلغتنامه دهخدانهماز. [ ن َ ] (ص ) نهمار. (برهان قاطع). عظیم و بیکران باشد. (صحاح الفرس ). ظاهراً تصحیف نهمار است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نهمار شود.
مهمازلغتنامه دهخدامهماز. [ م ِ ] (ع اِ) کُلاّب . کُلّوب . (منتهی الارب ). خار آهنی که بر پاشنه ٔ موزه ٔ سواران باشد (و این اسم آلت است از «همز» که به معنی فشردن و زدن است ). (غیاث ) (آنندراج ). میخی که بر پاشنه ٔ موزه محکم کنند برای دواندن اسب که مهمیز نیز گویند. (از برهان ). مهمیز. (جهانگیری
یارمهمازلغتنامه دهخدایارمهماز. [ م ِ ] (ص مرکب ) به اصطلاح معلمان معطی و بدین معنی تنها «مهماز» نیز آمده است . (آنندراج ) : همه در کودکی ... یارمهماز (؟)چو سرزد ریش رند و شعرپرداز.ملافوقی یزدی (از آنندراج ).
مهمازدیکشنری عربی به فارسیسيخک , سيخ , خار , مهميز , انگيزه , تحريک کردن , ازردن , سک , سک زدن , مهميز زدن