همارلغتنامه دهخداهمار. [ هََ ] (اِ) اندازه باشد. (برهان ). || حساب را نیز گویند که شمردن چیزی باشد. (برهان ). رجوع به آمار شود.
همارواژهنامه آزادهمار درزبان محلی استان کهگیلویه وبویراحمد ب معنی یواش وارام می باشد (لری) هُمار (Homar) به معنی هموار است و جمع آن هُماریا (Homariya) به معنی همواری هاست. همچنی
حماردیکشنری عربی به فارسیخر , الا غ , ادم نادان و کند ذهن , کون , ادم نادان وکودن , الا غ نر , خر نر , ادم کله خر
حمارلغتنامه دهخداحمار. [ ح َ مارر ] (ع اِ) ج ِ حَمارّة.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حمارة شود.
حمارلغتنامه دهخداحمار. [ ح ِ ] (اِخ ) ابن مالک یا مویلع. مردی بود از طایفه ٔ عاد که چهل سال مسلمان و اهل کرم و جود و بخشش بود. ده فرزند داشت که برای شکار بیرون رفتند و صاعقه ٔ آ
حمارلغتنامه دهخداحمار. [ ح ِ ] (اِخ ) مروان بن محمدبن مروان الحکم . چهاردهمین و آخرین خلفای اموی . رجوع به مروان شود.
همارالغتنامه دهخداهمارا. [ هََ ] (ق ) همواره و همیشه . (اسدی ). همواره و همیشه و دائم . (برهان ) : گزیده چهار توست بدو درج ها نهان همارا به آخشیج همارا به کارزار. رودکی (از فرهنگ
همارهلغتنامه دهخداهماره . [ هََ رَ / رِ ] (اِ) همار که اندازه و شمار و حساب باشد. (برهان ). رجوع به همار شود.
همارهلغتنامه دهخداهماره . [ هََ رَ / رِ ] (ق ) مخفف همواره ، یعنی همیشه و دائم . (برهان ). پیوسته . هموار. همواره . دائماً. (یادداشت مؤلف ) : فضل او خوان گر همه توحیدخواهی گفت ت
همارشواژهنامه آزاد[هَ ما رِش] ( پارسی پهلوی) ، علم حساب ، علم آمار.از دو بخش همار:آمار ،حساب و ــِ ش درست شده است که در مجموع به معنی علم حساب است. همار بن مضارع فعل هَماردن است