11522 مدخل
coeval, contemporary, contemporaneous
هم عصر. [ هََ ع َ ] (ص مرکب ) هم زمان . معاصر. که در یک زمان به سر برند.
همزمان؛ همدوره؛ معاصر.
معاصر، همدوره، همزمان
همّت کرد - تصمیم گرفت - قصد کرد
il
Il Duce
هم گاه . [هََ ] (ص مرکب ) هم عصر. (آنندراج ). هم زمان . هم عهد.
هم زمان . [ هََ زَ ] (ص مرکب ) هم عصر. معاصر. (یادداشت مؤلف ).
هم وقت . [ هََ وَ ] (ص مرکب ) هم عصر. هم عهد.
( ~. دُ ر )(ص مر.)1 - هم عصر، معاصر. 2 - شریک دورة تحصیلی .