هلیدنلغتنامه دهخداهلیدن . [ هَِ دَ ] (مص )گذاشتن . (برهان ). هشتن . به جایی نهادن : به یک حمله از جایشان بگسلدچو بگسستشان بر زمین کی هلد؟ فردوسی .از بند شبانروزی بیرون نهلَدْشان
هلیدنواژهنامه آزادهشتن , گذاشتن , فروگذاشتن , واگذاشتن , هلیدن (مصدر) گذاشتن فروگذاشتن واگذاشتن رهاکردن:((درختی که اکنون گرفتست پای بنیروی شخصی درژید زجای . وگرهمچنان روزگاری هل
هلیدنفرهنگ فارسی عمید / قربانزادههشتن؛ گذاشتن؛ اجازه دادن؛ واگذاشتن: ◻︎ چو گرگ ستمگر به دامت فتد / هلیدن نباشد ز رای و خرد (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۷۹).
مندیلهلغتنامه دهخدامندیله .[ م ِ / م َ ل َ / ل َ ] (از ع ، اِ) مندیل : غیر دستار گه پیچش مندیله ٔ اونیست چیزی که بگیرند و دگر بگذارند. نظام قاری (دیوان ص 63).عمامه دست مندیله بسر
بلفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهبگذار: ◻︎ بل تا جگرم خشک شود و آب نماند / بر روی من آبیست کز او دجله توان کرد (آغاجی: شاعران بیدیوان: ۱۹۱).
مللغتنامه دهخدامل . [ م ِ ] (فعل نهی ) مخفف «مهل » فعل نهی از«هلیدن ». (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مل که چشم بد بر آن عارض رسدزود درده بانگ تکبیر ای پسر.سنائی (یادداشت ایضاً
ناهلیدنیلغتنامه دهخداناهلیدنی . [ هَِ دَ ] (ص لیاقت ) مقابل هلیدنی ، به معنی نهادنی . رجوع به هلیدنی شود.
هشیدنلغتنامه دهخداهشیدن . [ هَِ دَ ] (مص ) هشتن . هلیدن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گذاشتن . || فروگذاشتن و رها کردن . || آویختن . (برهان ).
بللغتنامه دهخدابل . [ ب ِ ] (فعل امر) کلمه ٔ امر، مخفف بهل ، یعنی بگذار، از مصدر هلیدن . (از ناظم الاطباء). مخفف بهل است که امر بر گذاشتن باشد یعنی بگذار. (برهان ). بگذار،مترا
لهیلغتنامه دهخدالهی . [ ل ِ ] (اِ) رخصت . اجازه . (از برهان ) : گر زنش را به لفظ بخارائی عادتی گویم لهی کنی که بگایم لهی کند. سوزنی (از جهانگیری ).(شاید از لهیدن ، مقلوب هلیدن
هیلیدنلغتنامه دهخداهیلیدن . [ دَ ] (مص ) فروگذاشتن و ترک دادن و فروانداختن . (برهان ) (آنندراج ). هلیدن . رجوع به هلیدن شود.
بهرواژهنامه آزاد(بندری) بِهر یا بِحر به معنی بگذار، قرار بده؛ مترادف بِهِل، از مصدر هلیدن. نصىیب، بهره.
بحللغتنامه دهخدابحل . [ ب ِ ح ِ ] (ص مرکب ) (از: ب + حل ) [ ح ِل ل و در تداول فارسی ح ِل ] کلمه ای است که در طلب آمرزش و مغفرت و معذرت و عذرخواهی استعمال می کنند. (ناظم الاطباء