هلکولغتنامه دهخداهلکو. [ هََ ل ْ ل َ ] (اِ) در تداول مردم قم چوب گازر است که به پارچه زنند تا شوخ آن برآید. (از یادداشتهای مؤلف ).
هلک و هلکلغتنامه دهخداهلک و هلک . [ هَِ ل ِک ْ ک ُ هَِ ل ِک ک / ل ِ ] (ق مرکب ) در تداول کنایه از کندی و سستی در کار است ، یا کنایه از راه رفتن به سنگینی و کندی ، چنانکه گویند: هلک و
هلک و هلکلغتنامه دهخداهلک و هلک . [ هَِ ل ِک ْ ک ُ هَِ ل ِک ک / ل ِ ] (ق مرکب ) در تداول کنایه از کندی و سستی در کار است ، یا کنایه از راه رفتن به سنگینی و کندی ، چنانکه گویند: هلک و
عبدةلغتنامه دهخداعبدة. [ ع َ دَ ] (اِخ ) ابن یزید (الطبیب )بن عمروبن علی ، از تمیم . شاعری بزرگ است که عهد جاهلیت و اسلام را دریافت . وی مردی شجاع بودو با مثنی بن حارثه و نعمان
تهلوکلغتنامه دهخداتهلوک . [ ت ُ ] (ع مص ) مردن و نیست شدن . (منتهی الارب ). هلک هلکاً و هلکاً و تهلوکاً. رجوع به هلک شود. (ناظم الاطباء).
تهلکةلغتنامه دهخداتهلکة. [ ت َ ل ُ / ل ِ / ل َ ک َ ] (ع مص ) هلاک شدن . (تاج المصادر بیهقی ). نیست شدن . (دهار) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مردن . (منتهی الارب ) (غ
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد ایزدیار، معروف بفرید کافی وزیر. عوفی در لباب الألباب ج 1 ص 120 ببعد آرد: الصدر الاجل شرف الدولة و الدین سید الکتاب فریدالزّمان