هلسلغتنامه دهخداهلس . [ هََ ] (ع مص ) بیمار سل گردیدن . || رجوع به هلاس شود. || بیخرد گشتن . || لاغر گردانیدن بیماری کسی را. || (اِ) نیکویی بسیار. || بیماری سل . || باریکی و لا
هلسلغتنامه دهخداهلس . [ هَِ ل ُ ] (اِخ ) از بلاد قدیم لاکونیا بود که مردم آن دو بار بر ضد اسپارتا برخاستند و در قرن نهم ق . م . مغلوب شدند. نام کنونی این شهر تسی لی است . (از ت
هلسلغتنامه دهخداهلس . [ هَُ ل ُ ] (ع ص ، اِ) به شدگان از بیماری . || مردمان ضعیف که نقاهت نداشته باشند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
حلسلغتنامه دهخداحلس . [ ح َ ] (ع اِ) حِلس . عهد و پیمان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (مص ) نقد گرفتن ساعی بجای فریضه . (از منتهی الارب ). حلس المصدق ؛ اخذالنقد مکان الفریضة
حلسلغتنامه دهخداحلس . [ ح َ ل َ ] (ع مص ) بودن جای حلس از شتر مخالف رنگ وی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) گلیم سطبر که بر پشت شتر نهند و در خانه زیر فرشهای فاخر افکنند
حلسلغتنامه دهخداحلس . [ ح َ ل ِ ] (ع اِ) تیر چهارم قمار. (از منتهی الارب ). || (ص ) دلاور.(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || حریص . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (
حلسلغتنامه دهخداحلس . [ ح ِ ] (ع اِ) حَلَس . پلاس . (دهار). گلیم سطبر که بر پشت شتر زیر برذعه نهند و در خانه زیر فرش های فاخره افکنند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج
هلس پونتلغتنامه دهخداهلس پونت . [ هَِ ل ْ ل ِ پُن ْ ] (اِخ ) نام قدیم بغاز (تنگه ٔ) داردانل است . (از ایران باستان ص 304). رجوع به داردانل شود.
هلسارلغتنامه دهخداهلسار. [ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه اصفهان به گلپایگان میان خوانسار و بیدهند. (یادداشت مؤلف ).
هلس پونتلغتنامه دهخداهلس پونت . [ هَِ ل ْ ل ِ پُن ْ ] (اِخ ) نام قدیم بغاز (تنگه ٔ) داردانل است . (از ایران باستان ص 304). رجوع به داردانل شود.
هلسارلغتنامه دهخداهلسار. [ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه اصفهان به گلپایگان میان خوانسار و بیدهند. (یادداشت مؤلف ).
هلستانهلغتنامه دهخداهلستانه . [ هََ ل ِ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش سلوانا از شهرستان ارومیه که دارای 100 تن سکنه است . آب آن از نهر براسبی و محصول عمده اش غله ، توتون و کاردستی مر
هلسینکیلغتنامه دهخداهلسینکی . [ هَِ ] (اِخ ) یکی از بنادر جنوبی کشور فنلاند و پایتخت آن کشور است و در حدود 395هزار تن سکنه دارد. (از فرهنگ امریکایی وبستر).
خراسانواژهنامه آزادبه زبان و رسم الخط کُردی:خور هه لسان (خور هَلسان) به معنای برآمدن آفتاب می باشد. همان مشرق.