هلالیلغتنامه دهخداهلالی . [ هَِ ] (اِخ ) جغتایی است ولی در استرآباد متولد شده و نشوونمایافت . در جوانی به هرات رفت . به حسن صورت انگشت نمای خلایق بود. چون به مجلس امیر علیشیر رفت
هلالیلغتنامه دهخداهلالی . [ هَِ ] (اِخ ) دهی است از بخش بجستان شهرستان گناباد که 29 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و ارزن است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
هلالیلغتنامه دهخداهلالی . [ هَِ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور که 164 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
جام هلالیلغتنامه دهخداجام هلالی . [ م ِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پیاله ای که شکل هلال داشته باشد. (آنندراج ) : ز دل بجام هلالی هزار ریشه ٔ غم که صیقل آینه را میکند ز جوهر صاف .ص
زاویه ٔ هلالیلغتنامه دهخدازاویه ٔ هلالی . [ ی َ ی ِ هَِ ] (اِخ ) زاویه ای است در محله ٔ جلوم دمشق . این زاویه پیش از این که به صورت زاویه درآید مسجدی کوچک بوده و شیخ محمدبن هلال زام حمدا
جام هلالیلغتنامه دهخداجام هلالی . [ م ِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پیاله ای که شکل هلال داشته باشد. (آنندراج ) : ز دل بجام هلالی هزار ریشه ٔ غم که صیقل آینه را میکند ز جوهر صاف .ص