پس هشهلغتنامه دهخداپس هشه . [ ] (اِخ ) نام دهی ، هفت فرسخ میانه ٔ جنوب و مشرق شهر لار است . (فارسنامه ٔ ناصری ).
پس هشهلغتنامه دهخداپس هشه . [ ] (اِخ ) نام دهی ، هفت فرسخ میانه ٔ جنوب و مشرق شهر لار است . (فارسنامه ٔ ناصری ).
هاشمةلغتنامه دهخداهاشمة. [ ش ِ م َ ] (ع اِ) شجه و شکستگی در استخوان بی آنکه جدا گردد. (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). شکستگی سر که استخوان شکند یا بشکند آن را بی جدائی یا بشکند آن ر
هرشبةلغتنامه دهخداهرشبة. [ هَِ ش َب ْ ب َ ] (ع ص ) گنده پیر کلانسال . (منتهی الارب ). عجوز مسنة. هرشفة. (اقرب الموارد).
هرشهلغتنامه دهخداهرشه . [ هََ ش َ / ش ِ ] (اِ) عشقه را گویند و آن گیاهی است که بر درخت پیچد و آن را به عربی حبل المساکین گویند. (برهان ). لبلاب را گویند. (جهانگیری ).