هصرلغتنامه دهخداهصر. [ هََ ] (ع مص ) کشیدن . (منتهی الارب ). جذب . (از اقرب الموارد). || خمانیدن . (منتهی الارب ). اماله . (از اقرب الموارد). || شکستن . || پیچیدن چیز تر و تازه
حصرفرهنگ مترادف و متضاد۱. حد، محدودیت ۲. تنگدلی ۳. احاطه، محاصره ۴. احاطه کردن، دربر گرفتن، محاصره کردن ۵. محصور کردن، تنگگرفتن ۶. شمارش
حثرلغتنامه دهخداحثر. [ ح َ ث َ ] (ع اِ) غوره ٔ انگور و خرمادانه های نو برآمده ٔ انگور در خوشه . || بار درخت پیلو. نوعی از سماروغ که آن به خاک جمعکرده شده ماند و هرگاه آن را برک
هصرةلغتنامه دهخداهصرة. [ هََرَ / هََ ص َ رَ ] (ع اِ) مهره ٔ افسون است که زنان با خود دارند و بدان مردان بند کنند. (منتهی الارب ).
هار شدنگویش اصفهانی تکیه ای: hâr bebiyan طاری: hâr vâboy(mun) طامه ای: hâr boboɂan طرقی: hâr beboymun کشه ای: hâr beboymun نطنزی: hâr baboyan
هصرةلغتنامه دهخداهصرة. [ هََرَ / هََ ص َ رَ ] (ع اِ) مهره ٔ افسون است که زنان با خود دارند و بدان مردان بند کنند. (منتهی الارب ).
انهصارلغتنامه دهخداانهصار. [ اِ هَِ ] (ع مص ) پیچیده شدن . || شکسته گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مطاوع هصر است . (از اقرب الموارد).
هاصرلغتنامه دهخداهاصر. [ ص ِ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شیر. هصر الاسد فریسته ؛ کسرها. (اقرب الموارد). ج ، هواصر.
هصورةلغتنامه دهخداهصورة. [ هََ ص ْ وَ رَ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). هصام . هصر. هصم . هصور. رجوع به این مدخل ها شود.