هشیاردیکشنری فارسی به انگلیسیalert, careful, cautious, conscious, expostulation, jealous, nimble, sharp, sharp-sighted, sleepless, sober, vigilant, wakeful, wary, watchful, wide-awake, wise
هشیارلغتنامه دهخداهشیار. [ هَُ ش ْ ] (ص مرکب ) (از: هش ، هوش +یار، پسوند دارندگی = هوشیار. هشیوار) (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). خداوند هوش ، و عاقل و هوشمند و زیرک وخردمند و آگاه
هشیارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات یار، هوشیار، بههوش، غیرمست، ممسک، پرهیزگار، معتدل شخصهشیار، ◄ آدم پرهیزگار بیدار ◄ دارای فعالیت
هشیار برخاستنلغتنامه دهخداهشیار برخاستن . [ هَُ ش ْ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) به هوشیاری برخاستن و هوشمندانه به کاری پرداختن : خرد در جستنش هشیار برخاست چو دانستش نمیداندچپ از راست .نظامی .
هشیار شدنلغتنامه دهخداهشیار شدن . [ هَُ ش ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به خود آمدن . افاقه . (یادداشت به خط مؤلف ). ازمستی درآمدن . || هوشمند شدن : نگاه کن تن خود کز طراز حکمت اوحکیم گردد
هشیار کردنلغتنامه دهخداهشیار کردن . [هَُ ش ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به خود آوردن . افاقه . به هوش آوردن . از مستی و غفلت بیرون آوردن : میی خور کز سر دنیا توانی خاستن یکدل نه آن ساعت که ه