هسیرلغتنامه دهخداهسیر. [ هَََ ] (اِ) هسر است که یخ باشد. (برهان ) : امروز از خجالت دوشینه بنده راجانی است پر ز آتش و طبعی پر از هسیر.سنائی .
هسیرفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. یخ: ◻︎ امروز از خجالت دوشینه بنده را / جانیست پر ز آتش و طبعی پر از هسیر (سنائی: لغتنامه: هسیر).۲. یخی که در سرمای سخت بر روی زمین میبندد.
هسرلغتنامه دهخداهسر. [ هََ س َ ] (اِ) هسیر. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). یخ را گویند، و آن آبی است که در زمستان مانند شیشه بندد. (برهان ). یخ . (اسدی ).
یخلغتنامه دهخدایخ . [ ی َ ] (اِ) آب فسرده شده که بر اثر سرما جامد شده باشد و جمس و هتشه و هسر و هسیر نیز گویند. (ناظم الاطباء). هَسَر. (لغت فرس اسدی ). ثلج . جمد. جمود. جلید.
یخفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهآبیکه از شدت سردی بسته و سفت شده باشد؛ هسر؛ هسیر؛ هتشه؛ کاشه. یخ بستن: (مصدر لازم) منجمد شدن آب یا چیز دیگر از شدت سردی؛ فسرده شدن. یخ کردن: (مصدر لازم)۱. سرد
طراثیثلغتنامه دهخداطراثیث . [ طَ ] (ع اِ) بمعنی طرثوث است و آن میوه ای است که به فارسی بل گویند. (برهان ). هیور، بیخ گیاهی است سرد به درجه ٔ دوم و خشک بسوم تقویت اعضا دهد و خون شک