هسبندلغتنامه دهخداهسبند. [ هََ ب َ ] (ن مف مرکب )مخفف هست بند. حسبند. عاشق . سخت شیفته . در تداول ، هسبند کسی شدن ؛ سخت عاشق و شیفته ٔ او گردیدن . سخت مفتون و بیقرار شدن . دل بست
هسبند شدنفرهنگ انتشارات معین(هَ بَ. شُ دَ) (مص ل .) (عا.) مفتون و حیران کسی شدن و همة اوقات خود را صرف او کردن .
هسبند کردنفرهنگ انتشارات معین( ~. کَ دَ) (مص م .) (عا.) کسی را در فشار گذاشتن و با اصرار و ابرام و خواهش و تمنا به کاری وادار کردن .
مسبندلغتنامه دهخدامسبند. [ م َ ب َ / م ُ ب َ ] (ص ) شخصی را گویند که پای بند کسی یا چیزی شده باشد که بواسطه ٔ آن کس یا آن چیز به جائی نتواند رفت . (برهان ) (آنندراج ). ظاهراً مصح
حسن ندوملغتنامه دهخداحسن ندوم . [ ح َ س َ ن َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان انگالی بخش برازجان . سکنه ٔآن 44 نفر هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).