قیچیلغتنامه دهخداقیچی . [ ق َ / ق ِ ] (ترکی ، اِ) قیچا. آلتی که بوسیله ٔ آن پارچه ، کاغذ و اشیای دیگر را برند. (فرهنگ فارسی معین ). مقراض . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مقص . کازو
جدلغتنامه دهخداجد. [ ج ِدد ] (ع مص ) کوشیدن در کاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کوشش در کار را میگویند. (شرح قاموس ). کوشیدن . (مصادر زوزنی ). فعالیت کردن . سعی کردن : نگاه ب
اثیرالدینلغتنامه دهخدااثیرالدین . [ اَ رُدْ دی ] (اِخ ) فتوحی مروزی ملقب به شرف الحکماء. عوفی در لباب الالباب ج 2 ص 148 گوید: او از معاریف و مشاهیر مرو بود... نظم بانظام او در غایت ذ
هزللغتنامه دهخداهزل . [ هََ ] (ع مص ) لاغر گردانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || لاغر گردیدن مرد. || مردن شتران کسی پس از درویش شدن وی . || (اِ) بیهودگی . خلاف جد.
بلخلغتنامه دهخدابلخ . [ ب َ ] (اِخ ) شهری بزرگ است [ به خراسان ] و خرم و مستقر خسروان بوده است اندر قدیم ، و اندر وی بناهای خسروان است با نقشها و کارکردهای عجیب و ویران گشته .