هزلدیکشنری عربی به فارسیمورداستهزاء قراردادن , دست انداختن , شوخي کنايه دار , خوشمزگي , شوخ , خوش مزگي , طرب , سبک , سبک سري , رفتار سبک , لوسي
هزلفرهنگ مترادف و متضادبذلهگویی، جوک، شوخی، طیبت، ظرافت، لاع، لافی، لطیفه، لودگی، مزاح، مسخرگی، مسخره، مطایبه، هجا، هجو، هجو
هزللغتنامه دهخداهزل . [ هََ ] (ع مص ) لاغر گردانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || لاغر گردیدن مرد. || مردن شتران کسی پس از درویش شدن وی . || (اِ) بیهودگی . خلاف جد.
حذللغتنامه دهخداحذل . [ ح َ ذَ ] (ع اِ) نوعی از حبوب و از آن نان سازند. (منتهی الارب ). نوعی از حبوب که بپزند و بخورند. (مهذب الاسماء). || کرانه ٔ دامن پیراهن . (منتهی الارب ).
حذللغتنامه دهخداحذل . [ ح َ ذَ ] (ع مص ) حذل عین ؛ افتادن مژه وروان شدن آب از آن و سرخ شدن و دمیدن جای مژه . (منتهی الارب ). ریزنده شدن مژه و سرخ شدن و دمیدن جای مژه . بریزیدن
حذللغتنامه دهخداحذل . [ ح ُ ] (ع اِ) اصل . (منتهی الارب ). || کرانه ٔ پیراهن و اِزار. رجوع به ماده ٔ قبل شود. || هو فی حذل امه ؛ او در کنار مادر خویش است . (از منتهی الارب ). |
هزل بستیلغتنامه دهخداهزل بستی . [ هََ زِ ل ِ ب ُ ] (اِخ ) شاعری از مردم شهر بُست . قطعه ٔ ذیل در ترجمان البلاغه ٔ رادویانی از او آمده است که درباره ٔ تولد و مرگ دختر اوست :چو دختر ب