هزقلغتنامه دهخداهزق . [ هََ زَ ] (ع مص ) نشاط کردن . || بسیار خندیدن . (اقرب الموارد). || (اِ) شادمانی . (منتهی الارب ). نشاط و سبکی . || شدت آواز تندر. (اقرب الموارد).
حزقلغتنامه دهخداحزق . [ ح َ زُق ق / ح ُ زُ ق ق ] (ع ص ) حَزُقَّة یا حُزُقَّة. مرد کوتاه که گام نزدیک نهد بجهت کوتاهی قامت و ضعف بدن . || مرد سخت بخیل . || مرد تنگخوی و بدخوی .
حذقلغتنامه دهخداحذق . [ ح َ / ح ِ ] (ع مص ) حذق خَل ّ؛ سخت ترش شدن سرکه . || حذق خَل ّ دهان را؛ بریدن یا گزیدن تیزی ترشی سرکه آنرا. || حذق رباط بر دست گوسفند؛ نشان گذاشتن رسن ب
حذقلغتنامه دهخداحذق . [ ح َذَ ] (ع اِ) بادمجان . (حاشیه ٔ المعرب جوالیقی از خطعلی بن حمزه و نشوءاللغة ص 89). رجوع به حَدَق شود.
حذقلغتنامه دهخداحذق . [ ح ِ ] (ع مص ) حذاق . حذق صبی قرآن را یا عملی را؛ آموختن او قرآن را. نیکو دریافتن کودک خواندن را یا کار را. || زیرک شدن در کاری . (تاج المصادر بیهقی ). ا
هزقةلغتنامه دهخداهزقة. [ هََ زِ ق َ ] (ع ص ) زن که قرار نگیرد به جایی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
دیر هزقللغتنامه دهخدادیر هزقل . [ دَ رِ هَِ زِ ق ْ / هَِ ق ِ ] (اِخ ) که دگرگون شده ٔ حزقیل است . دیر مشهوری است میان بصره و عسکر مکرم حزقیل همان است که خداوند بداستان زنده کردن مرد
هبقلغتنامه دهخداهبق . [ هََ ب َ ] (ع اِ) گل دوروی . (بحر الجواهر). رجوع به دوروی (گل ...) شود. گیاهی است . (معجم متن اللغة). و رجوع به هِبِق ّ شود.
هاقلغتنامه دهخداهاق . [ هاق ق ] (ع ص ) بسیارجماع . حریص در جماع . (ناظم الاطباء). بسیار گاینده . (آنندراج ). ج ، هُقُق . (منتهی الارب ).
هزقةلغتنامه دهخداهزقة. [ هََ زِ ق َ ] (ع ص ) زن که قرار نگیرد به جایی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
دیر هزقللغتنامه دهخدادیر هزقل . [ دَ رِ هَِ زِ ق ْ / هَِ ق ِ ] (اِخ ) که دگرگون شده ٔ حزقیل است . دیر مشهوری است میان بصره و عسکر مکرم حزقیل همان است که خداوند بداستان زنده کردن مرد
ثابتلغتنامه دهخداثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن یحیی بن یسارالرازی مکنی به ابی عباد. هندوشاه بن سنجر در تجارب السلف آرد که ابوعباد کاتبی جلد بود و حساب بغایت نیکو می دانست الا آنکه س
هبقلغتنامه دهخداهبق . [ هََ ب َ ] (ع اِ) گل دوروی . (بحر الجواهر). رجوع به دوروی (گل ...) شود. گیاهی است . (معجم متن اللغة). و رجوع به هِبِق ّ شود.
هاقلغتنامه دهخداهاق . [ هاق ق ] (ع ص ) بسیارجماع . حریص در جماع . (ناظم الاطباء). بسیار گاینده . (آنندراج ). ج ، هُقُق . (منتهی الارب ).