هزمیلغتنامه دهخداهزمی . [ هَُ زَ می ی ] (ص نسبی ) منسوب به هزم که نام جد خاندانی است . (از سمعانی ).
ندا کردنلغتنامه دهخداندا کردن . [ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آوازکردن . خواندن . (ناظم الاطباء). آواز دادن . (یادداشت مؤلف ). خطاب کردن . صدا زدن . بانگ کردن : چرخ و زمان کرده ندا کای
دوغلغتنامه دهخدادوغ . (اِ) شیری که زبد آن را بگیرند و ماده ٔ پنیری آن بر جای باشد. (بحر الجواهر). شیر ترش مسکه گرفته . (ناظم الاطباء). شیری که از وی مسکه بر آورده باشند که جغرا