هزبراندازلغتنامه دهخداهزبرانداز. [ هَِ زَ اَ دا ] (نف مرکب ) شیرافکن . (آنندراج ). شجاع . دلیر : چو جعد شاهد دولت به دست عزت داشت رکاب شاه پلنگ افکن هزبرانداز. عرفی .رجوع به هزبر شود
هزبرلغتنامه دهخداهزبر. [ هَِ زَ ] (ع اِ) شیر. (اقرب الموارد) : تیر تو از کلات فرودآورد هزبرتیغ تو از فرات برآرد نهنگ را. دقیقی .چنین گفت سیمرغ کاین نم چراست به چشم هزبر اندرون غ
هرچندفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. هرقدر؛ هراندازه.۲. (حرف) اگرچه: ◻︎ هرچند پیر و خستهدل و ناتوان شدم / هرگه که یاد روی تو کردم جوان شدم (حافظ: ۶۴۴).
هرچهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. هرچیز.۲. (قید) هراندازه؛ هرقدر. هرچه باداباد: در مقام اهمال، بیعلاقگی، و سهلانگاری نسبت به چیزی یا امری گفته میشود؛ هرچه میشود بشود: ◻︎ شراب و عیش نهان چ
چندانفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. آنقدر؛ آناندازه: ◻︎ عهد و پیمان فلک را نیست چندان اعتبار / عهد با پیمانه بندم شرط با ساغر کنم (حافظ: ۶۹۲ حاشیه).۲. (صفت) زیاد: این کار زحمت چندانی ندارد.۳.
چهلغتنامه دهخداچه . [ چ ِ ] (حرف ربط) برای تعلیل آمده است . (ازبرهان ) (از آنندراج ). زیرا. (ناظم الاطباء). به علت اینکه و برای اینکه . (فرهنگ نظام ). ایرا که ، زیرا که ، که ا